من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

بایگانی

۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تامل» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
جنگ شد و خرابی 

دولت سازندگی آمد 

سفت و سخت سیاست را گرفت که در نرود 

در رفت و دولت توسعه سیاسی آمد 

سازندگی و عدالت را وا داد 

دولت عدالت گستر و مهر ورز آمد 

از فرط عدالت محوری ، تدبیر را بر باد داد 

البته سازندگی کرد ( دو دولت قبل وعده داده بودند )

این بار دولت تدبیر و امید مهمان خانه ما شد

اگر همین منوال ادامه یابد نوبتی هم باشد 

باید توسعه سیاسی ( دو دولت قبل وعده داده بودند ) کند 

و احتمالا دولت بعد از دولت جناب آقای دکتر روحانی همان دولت اسلامی خواهد آمد

که در مسیر رسیدن به تمدن اسلامی منتظرش بودیم 

...

به قول دوست شاعر نکته سنجمانامید خان 

نکته ها بود بسی 

...

به دوست خوب روحانی چی ام آن روز بعد از انتخابات گفتم 

واقعا از ته دلم دوست دارم و دعا میکنم که دولت شما همانی باشد که 

تو میگویی 

دولت راااااستگویان 

دولت امید و تدبیر و کلید و تعادل

واقعا دوست دارم که همانی باشد 

اما نمیدانم چرا دلم شور میزند 

...

به یکی میگفتند امسال تقلب شده ؟ گفت نه 

گفتن 88 چی ؟ گفت آره 

گفتن دموکراسی هم یعنی همین دیگه ؟ گفت آره ...

... 

برای آقای جلیلی اون شبی که رفتیم خیام جنوبی و 

کاغذی به دست واستادم که یعنی پاسخ گویی به سوالات ستاد دانشجویی 

دکتر سعید جلیلی و همه مردم ریختن دور و برمون و اصلا نمیذاشتن من حرف بزنم 

( که یعنی مثلا من انجا بودم که جواب سوالاشون رو بدم ولی همه بیانیه میخوندن ) 

اونجا خیلی ها میگفتن که بابا جلیلی که از قبل انتخاب شده 

ما رو سیا نکنین 

دوست دارم روی یک کاغذ بنویسم که کجایید اونهایی که این رو میگفتین ...

و برم چند شب سر خیام جنوبی وایستم ببینم از کسی نفس در میاد ؟ 

دوست دارم فحش بدم الان ولی کار خوبی نیست 

البته نه به اونا که اونا جاهل و گول خورده اند . البته جاهل بودن هم گناهه 

به خودمون 

به قول اما علی (ع) بد بخت اونیه که دوستی پیدا نمیکنه 

بدبخت تر اونه که دوستاشو از دست میده 

اینایی که امروز از این حرفا میزنن دیروز  ...

...

رسانه های اصول گرا رو میبینم که امروز موس موس میکنن واسه جناب آقای دکتر روحانی 

بال و پر میزنن که ایشون اصلا اصلاح طلب نیست 

ایشون فلان و بهمانه 

البته ایشون اعتدال گراست انشالله 

اما این بالا و پایین پریدنای مذبوحانه ( تا خیلی آبروم نرفته یکی بگه املاش درسته یا نه اصلاحش کنم )

بیشتر منو یاد همون قربون صدقه هایی میندازه که برا اردوغان رفتیم 

یادتون که نرفته 

ما کلا جماعت تازه به دوران رسیده ای هستیم 

از بس از دنیا روی خوش ندیدیم ( البته نباید هم ببینیم . اگه ببینیم یه جای کارمون میلنگه ) 

تا یکی نیششو برامون وا میکنه دست و پامون رو گم میکنیم 

بعدا میفهمیم نگو نعره ی مستانه ای بوده 

اما جماعت حزب اللهی به این توجه نمیکنن که آقای روحانی عزیز 

الان باید در موضع اثبات خودشون به حزب اللهی ها باشه ( مثل همونی که آقای قالیباف در انتخابات بود ) 

نه این که ما در موضع چسبوندن خودمون به ایشون که اوا توروخدا ببین پسرم دماغش به من رفته ...

البته همه اینها در سایه ی حمایت همه جانبه از رئیس جمهور منتخب هست 

اما فراموش میشه گاهی که ایشون رئیس جمهور منتخب همه مردم ایرانن 

...

...

در این انتخابات از جلیلی حمایت کردم 

با دلیل و محکم 

با دست پر نه دل پر 

همیشه از آقایان رضایی و قالیباف و حداد و ولایتی هم تعریف و تمجید میکردم 

نقاط قوت همه ی آقایان رو هم همیشه میگفتم 

و البته نقد ها و سوالات منطقی ای هم داشتم از آنها و حتی از خود آقای جلیلی که همیشه در فضایی منطقی 

اگر خواهانی داشت و نه فالبداهه ، مطرح میکردم 

با خیلی از بچه های ستاد قالیباف دانشجویی دوست بودم و تقبل الله به ایشان میگفتم 

اما این انتخابات جدای از همه ی متن هایی که داشت حاشیه ای خوب و تجربه ای بزرگ برایم داشت 

و آن شناخت واقعی جبهه پایداری بود 

خدا را صد بار شکر کردم که جواب منفی به این جبهه دادم برای همکاری 

خدا را صد بار شکر کردم که با وجود علاقه ای هنوز هم به آرمان های مطروحه ایشان دارم 

با وجود علاقه و احترام فراوانی که برای علامه بزرگ ، مطهری زمان ، حضرت مصباح (دامت برکاته ) قائلم

اما فهمیدم که از مقام حرف تا عملشان ( عممالشان این طور اند ) در زمین اجرا یک دنیا فاصله است 

حرف زن هاشان آدم حسابی اند اما عمل کن هاشان واویلا

این را با دلی آسوده میگویم و حرف ها دارم پشت سر این چند کلمه که به ذلت جاری شدن تن نمیدهند 

اما فهمیدم که آقای جلیلی چرا از اول جواب نه به دعوت ایشان داد 

 به نظر من جبهه پایداری به آرمان های جلیلی خیانت بار عمل کرد که نه بهتر بگویم عمل نکرد خیانت کرد 

گویی که آرمان های مطروحه باد هواست و آنچه میماند رای آوردن است 

گویی که جلیلی برای درخت ها و جدول های خیابان حرف میزند و جوانکی مجنون است که ماه زده شده 

خاک بر سر جبهه و جماعتی که آرمان هایش فدای اعمالش شود 

جلیلی در ادامه باید هم به فکر آزاد کردن ظرفیت ها باشد و هم به فکر حفظ ظرفیت ها 

که ظرفیت آزاد میشود اما اگر رهایش کنی دوباره می خوابد

جلیلی باید رها شود از قید و بند اینچنین جماعت هایی که البته درگیر آن هم نبود 

و جلیلی اگر میخواهد آرمان انقلاب را سر دست ها بگیرد باید دست ها و دست ها بسازد 

این کوتوله هایی که دور و بر جلیلی پرسه میزدند چند تایشان آرمان مقاومت و گفتمان انقلاب اسلامی را

میتوانستند بخش کنند ( آر ما نِ مُ قا وِ مت ) 

باز گزاشتن دست هر کسی برای ستاد زدن هم یکی از اشتباهات بود که البته ظرفیت هایی را آزاد کرد 

اما راه را باز کرد برای موش های کثیف که میخواستند ضربه بزنند 

و همچنین از همه جا رانده و وامانده هایی که 

ایمان داشتند از هیچ کس چیزی به سبیلشان نمیماستد اما اندک امیدی داشتند که به واسطه ی هم هجا بودن 

حرف های جلیلی و احمدی چیزکی شاید به ایشان برسد 

...

حرف ها بسیار است 

مقداریشان درون ستادی 

مقداری درون گفتمانی 

مقداری درون ریشی 

مقداری درون ملتی 

مقداری جهانی 

که از هر کدام مقداری تراوید 

البته اول قرار نبود بتراود 

اما به قول شاعر 

اول قرار نبود که بمیرند عاشقان همه 

اما شاعر ادامه شعرش یادش رفت و ادامه داد 

بعدا قرار شد که بمیرند عاشقان همه 

...

التماس دعا 

یا علی 

م.محمد.م.م


,,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰
جنگ شد و خرابی 

دولت سازندگی آمد 

سفت و سخت سیاست را گرفت که در نرود 

در رفت و دولت توسعه سیاسی آمد 

سازندگی و عدالت را وا داد 

دولت عدالت گستر و مهر ورز آمد 

از فرط عدالت محوری ، تدبیر را بر باد داد 

البته سازندگی کرد ( دو دولت قبل وعده داده بودند )

این بار دولت تدبیر و امید مهمان خانه ما شد

اگر همین منوال ادامه یابد نوبتی هم باشد 

باید توسعه سیاسی ( دو دولت قبل وعده داده بودند ) کند 

و احتمالا دولت بعد از دولت جناب آقای دکتر روحانی همان دولت اسلامی خواهد آمد

که در مسیر رسیدن به تمدن اسلامی منتظرش بودیم 

...

به قول دوست شاعر نکته سنجمانامید خان 

نکته ها بود بسی 

...

به دوست خوب روحانی چی ام آن روز بعد از انتخابات گفتم 

واقعا از ته دلم دوست دارم و دعا میکنم که دولت شما همانی باشد که 

تو میگویی 

دولت راااااستگویان 

دولت امید و تدبیر و کلید و تعادل

واقعا دوست دارم که همانی باشد 

اما نمیدانم چرا دلم شور میزند 

...

به یکی میگفتند امسال تقلب شده ؟ گفت نه 

گفتن 88 چی ؟ گفت آره 

گفتن دموکراسی هم یعنی همین دیگه ؟ گفت آره ...

... 

برای آقای جلیلی اون شبی که رفتیم خیام جنوبی و 

کاغذی به دست واستادم که یعنی پاسخ گویی به سوالات ستاد دانشجویی 

دکتر سعید جلیلی و همه مردم ریختن دور و برمون و اصلا نمیذاشتن من حرف بزنم 

( که یعنی مثلا من انجا بودم که جواب سوالاشون رو بدم ولی همه بیانیه میخوندن ) 

اونجا خیلی ها میگفتن که بابا جلیلی که از قبل انتخاب شده 

ما رو سیا نکنین 

دوست دارم روی یک کاغذ بنویسم که کجایید اونهایی که این رو میگفتین ...

و برم چند شب سر خیام جنوبی وایستم ببینم از کسی نفس در میاد ؟ 

دوست دارم فحش بدم الان ولی کار خوبی نیست 

البته نه به اونا که اونا جاهل و گول خورده اند . البته جاهل بودن هم گناهه 

به خودمون 

به قول اما علی (ع) بد بخت اونیه که دوستی پیدا نمیکنه 

بدبخت تر اونه که دوستاشو از دست میده 

اینایی که امروز از این حرفا میزنن دیروز  ...

...

رسانه های اصول گرا رو میبینم که امروز موس موس میکنن واسه جناب آقای دکتر روحانی 

بال و پر میزنن که ایشون اصلا اصلاح طلب نیست 

ایشون فلان و بهمانه 

البته ایشون اعتدال گراست انشالله 

اما این بالا و پایین پریدنای مذبوحانه ( تا خیلی آبروم نرفته یکی بگه املاش درسته یا نه اصلاحش کنم )

بیشتر منو یاد همون قربون صدقه هایی میندازه که برا اردوغان رفتیم 

یادتون که نرفته 

ما کلا جماعت تازه به دوران رسیده ای هستیم 

از بس از دنیا روی خوش ندیدیم ( البته نباید هم ببینیم . اگه ببینیم یه جای کارمون میلنگه ) 

تا یکی نیششو برامون وا میکنه دست و پامون رو گم میکنیم 

بعدا میفهمیم نگو نعره ی مستانه ای بوده 

اما جماعت حزب اللهی به این توجه نمیکنن که آقای روحانی عزیز 

الان باید در موضع اثبات خودشون به حزب اللهی ها باشه ( مثل همونی که آقای قالیباف در انتخابات بود ) 

نه این که ما در موضع چسبوندن خودمون به ایشون که اوا توروخدا ببین پسرم دماغش به من رفته ...

البته همه اینها در سایه ی حمایت همه جانبه از رئیس جمهور منتخب هست 

اما فراموش میشه گاهی که ایشون رئیس جمهور منتخب همه مردم ایرانن 

...

...

در این انتخابات از جلیلی حمایت کردم 

با دلیل و محکم 

با دست پر نه دل پر 

همیشه از آقایان رضایی و قالیباف و حداد و ولایتی هم تعریف و تمجید میکردم 

نقاط قوت همه ی آقایان رو هم همیشه میگفتم 

و البته نقد ها و سوالات منطقی ای هم داشتم از آنها و حتی از خود آقای جلیلی که همیشه در فضایی منطقی 

اگر خواهانی داشت و نه فالبداهه ، مطرح میکردم 

با خیلی از بچه های ستاد قالیباف دانشجویی دوست بودم و تقبل الله به ایشان میگفتم 

اما این انتخابات جدای از همه ی متن هایی که داشت حاشیه ای خوب و تجربه ای بزرگ برایم داشت 

و آن شناخت واقعی جبهه پایداری بود 

خدا را صد بار شکر کردم که جواب منفی به این جبهه دادم برای همکاری 

خدا را صد بار شکر کردم که با وجود علاقه ای هنوز هم به آرمان های مطروحه ایشان دارم 

با وجود علاقه و احترام فراوانی که برای علامه بزرگ ، مطهری زمان ، حضرت مصباح (دامت برکاته ) قائلم

اما فهمیدم که از مقام حرف تا عملشان ( عممالشان این طور اند ) در زمین اجرا یک دنیا فاصله است 

حرف زن هاشان آدم حسابی اند اما عمل کن هاشان واویلا

این را با دلی آسوده میگویم و حرف ها دارم پشت سر این چند کلمه که به ذلت جاری شدن تن نمیدهند 

اما فهمیدم که آقای جلیلی چرا از اول جواب نه به دعوت ایشان داد 

 به نظر من جبهه پایداری به آرمان های جلیلی خیانت بار عمل کرد که نه بهتر بگویم عمل نکرد خیانت کرد 

گویی که آرمان های مطروحه باد هواست و آنچه میماند رای آوردن است 

گویی که جلیلی برای درخت ها و جدول های خیابان حرف میزند و جوانکی مجنون است که ماه زده شده 

خاک بر سر جبهه و جماعتی که آرمان هایش فدای اعمالش شود 

جلیلی در ادامه باید هم به فکر آزاد کردن ظرفیت ها باشد و هم به فکر حفظ ظرفیت ها 

که ظرفیت آزاد میشود اما اگر رهایش کنی دوباره می خوابد

جلیلی باید رها شود از قید و بند اینچنین جماعت هایی که البته درگیر آن هم نبود 

و جلیلی اگر میخواهد آرمان انقلاب را سر دست ها بگیرد باید دست ها و دست ها بسازد 

این کوتوله هایی که دور و بر جلیلی پرسه میزدند چند تایشان آرمان مقاومت و گفتمان انقلاب اسلامی را

میتوانستند بخش کنند ( آر ما نِ مُ قا وِ مت ) 

باز گزاشتن دست هر کسی برای ستاد زدن هم یکی از اشتباهات بود که البته ظرفیت هایی را آزاد کرد 

اما راه را باز کرد برای موش های کثیف که میخواستند ضربه بزنند 

و همچنین از همه جا رانده و وامانده هایی که 

ایمان داشتند از هیچ کس چیزی به سبیلشان نمیماستد اما اندک امیدی داشتند که به واسطه ی هم هجا بودن 

حرف های جلیلی و احمدی چیزکی شاید به ایشان برسد 

...

حرف ها بسیار است 

مقداریشان درون ستادی 

مقداری درون گفتمانی 

مقداری درون ریشی 

مقداری درون ملتی 

مقداری جهانی 

که از هر کدام مقداری تراوید 

البته اول قرار نبود بتراود 

اما به قول شاعر 

اول قرار نبود که بمیرند عاشقان همه 

اما شاعر ادامه شعرش یادش رفت و ادامه داد 

بعدا قرار شد که بمیرند عاشقان همه 

...

التماس دعا 

یا علی 

م.محمد.م.م


,,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

                 می توان به لحظه لحظه ی ترانه زیست

می توان نشست و غنچه محبتی نشاند

    روی گونه های کودکی

                    به مرحبا ، به آفرین ، به نمره های بیست

...

می توان بهانه داد دست باد

                می توان تمام زلف را به باد داد

          یا تمام زندگی فقط سرود

                      گفت و گفت ، خواند و خواند

          یا که برف بود ، لاله شد ، 

                 سرخ رفت سپید ماند

...

می توان تمام غصه های شهر را

       درون دیگ دیده ریخت

              هیزمش تمام ابروان مردمان بی پناه

                                       تمام درد را زدود ، تمام درد را گداخت

                                        می توان ترانه ساخت ، فکر کرد ...

م.محمد.م.م ... چندی پیش

..............................

انشالله امسال همون سالی باشه که همیشه منتظرش بودیم ...

التماس دعا

یاعلی

م.محمد.م.م


,,,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

                 می توان به لحظه لحظه ی ترانه زیست

می توان نشست و غنچه محبتی نشاند

    روی گونه های کودکی

                    به مرحبا ، به آفرین ، به نمره های بیست

...

می توان بهانه داد دست باد

                می توان تمام زلف را به باد داد

          یا تمام زندگی فقط سرود

                      گفت و گفت ، خواند و خواند

          یا که برف بود ، لاله شد ، 

                 سرخ رفت سپید ماند

...

می توان تمام غصه های شهر را

       درون دیگ دیده ریخت

              هیزمش تمام ابروان مردمان بی پناه

                                       تمام درد را زدود ، تمام درد را گداخت

                                        می توان ترانه ساخت ، فکر کرد ...

م.محمد.م.م ... چندی پیش

..............................

انشالله امسال همون سالی باشه که همیشه منتظرش بودیم ...

التماس دعا

یاعلی

م.محمد.م.م


,,,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ما را رفیق و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

"حافظ"

...

میلاد حضرت محمد مصطفی (ص ) و امام جعفر صادق (ع) مبارک


,,,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ما را رفیق و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

"حافظ"

...

میلاد حضرت محمد مصطفی (ص ) و امام جعفر صادق (ع) مبارک


,,,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

زنده ها و من 3

قلب شیشه ای

نبود . همه جا رو دنبالش گشتم . حتی زیر میز و زیر تخت و خیلی جاهای دیگه رو از روی نا امیدی زیر و رو کردم . مبهوت و سر گشته ، آروم و بی صدا روی تخت نشستم و ذهن مست و مدهوشم رو تلو تلو خوران زیر و رو کردم . دست خودم نبود ، ذهنم هزار راه می رفت . نمی دونستم که چه خطایی ازم سر زده بود که باعث شده بود اون دیگه پیشم نباشه . تمام اعمال و رفتار چند روز گزشته ام رو بر انداز کردم . از همه عجیب تر این بود که بی صدا و بی خبر ، حتی بدون کوچک ترین شکایتی ، این مدت رو با هم سپری کردیم . اما یه هو می دیدم که نیست . یه هو بد جوری دلم براش تنگ شد . یاد روز اولی افتادم که پاش رو توی اتاقم گزاشت . بی صدا ، بی حرف ، بی شکایت ، بی رضایت ، حتی بدون این که حسی داشته باشه یا توی صورت بی روح و شیشه ایش موجی بیاندازه ، همه ی این روز ها در کنار خودم میدیدمش .اما همون طور که بی روح پیشم اومده بود ، دیگه کنارم نبود . یه چیزی ته دلم بهم می گفت که حتما الان پیش یک نفر دیگه است . این حس ناراحت کننده اون چنان قلبم رو به درد می آورد که انگار می خواست قلبم رو از جا بکنه . حسرت و نفرت و درد و حس حماقت همزمان تمام وجودم رو دربر گرفت . توی ذهنم صورت کسی رو که الان باهاش بود به زشت ترین شکلی که می تونستم ، کشیدم و تا می خورد توی دلم بهش فحش دادم . از نظرم اون یه دزد بی همه چیز بود . یه آدم بی خانواده ی بی شعور که حکما نون دزدی خورده که اینطور با وقاحت توی روز روشن راهزنی می کنه . البته همین موقع توی دلم به آقا دزده خندیدم . تصور کردم صورت بی روح و شیشه ایش رو که بدون این که توش موجی بندازه یا حسی داشته باشه ،بی رضایت و بی شکایت و بی حرف و بی صدا و حتی بدون یه لبخند خشک و خالی حالا رفیق آقا دزده ی از همه جا بی خبر  شده و دزد مفلوک نمیدونه که بی شک چند روز دیگه وقتی که صبح از خواب پا میشه دیگه اون رو نخواهد دید . به اینجای فکرم توی دلم که رسیدم غم و اندوه فراوانی رو حس کردم . با قلبم که از جنس گوشت و خونه ، قلب شیشه ایش رو مخاطب قرار دادم و تاسف خوردم . تاسف خوردم اما نه برای خودم ، نه به خاطر دوری بلکه به خاطر قلب شیشه ایش متاثر شدم . بش گفتم آخه مگه تو قلب نداری ، مگه تو نمیتونی دوست داشته باشی ، تعلق داشته باشی ؟ مگه تو نمی تونی به کسی ، به چیزی ، به جایی دل ببندی و خاطرشو بخوای ؟ توی دلم کلی شماتتش کردم . نمی توستم درکش کنم . نمی تونستم سعی کنم که جای اون باشم . نمی دونستم چطور میشه بی صدا و بی حرف و بی شکایت وبی رضایت و حتی بدون اینکه حسی داشته باشی با یه صورت بی روح و شیشه ای بیای و بعد همینطوری همه چیز رو جا بزاری و یه خونه ی جدید پیدا کنی . توی دلم بهش گفتم : آخه بی معرفت ، اون دزده ، اون حروم خوره ، اون بی شعوره ، تو چرا رفتی ؟ مگه تو دل نداری ؟ مگه قلبت از شیشه است که نمی تونه جایی گیر کنه ؟ ...

 لیوان فلزی سیاه رو برداشتم و برای خودم چای نعنا ریختم . به لیوان سیاه فلزی با معرفتم نگاهی کردم و بش گفتم : یه تار موی تو به هزار تا قلب شیشه ای شرف داره . داشتم چای رو سر می کشیدم که یه هو یادم افتاد کجا اشتباه کردم . سریع از اتاق زدم بیرون و دویدم سمت آشپزخونه ی خوابگاه . صبح که ظرف ها رو می شستم توی ظرف خشک کن جاش گزاشته بودم . با ناراحتی توی دلم بهش گفتم : آخه بی معرفت ، من جات گزاشتم ، اون دزد بود ، تو چرا رفتی ...

 

پ.ن : برای همه ی قلب های شیشه ای که بی صدا و بی حرف و بی شکایت و بی رضایت ، حتی بدون آن که حسی داشته باشند ، یا در صورت بی روح و شیشه ای شان موجی بیاندازند ، می آیند و می روند . تقدیم ، با عشق .  

 میر محمد .م.م 

...............................................................................

این سومین مطلب از سری مطلب های زنده ها و من هستش که نوشتم 

شماره دو اش رو توی نشانه شماره 4 چاپ کردیم . 

انشالله چند روز دیگه شماره یک و دو اش رو هم توی وبلاگ قرار میدم 

منتظر نظرات دوستان هستم 

التماس دعا

یاعلی 

م.محمد.م.م


,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

زنده ها و من 3

قلب شیشه ای

نبود . همه جا رو دنبالش گشتم . حتی زیر میز و زیر تخت و خیلی جاهای دیگه رو از روی نا امیدی زیر و رو کردم . مبهوت و سر گشته ، آروم و بی صدا روی تخت نشستم و ذهن مست و مدهوشم رو تلو تلو خوران زیر و رو کردم . دست خودم نبود ، ذهنم هزار راه می رفت . نمی دونستم که چه خطایی ازم سر زده بود که باعث شده بود اون دیگه پیشم نباشه . تمام اعمال و رفتار چند روز گزشته ام رو بر انداز کردم . از همه عجیب تر این بود که بی صدا و بی خبر ، حتی بدون کوچک ترین شکایتی ، این مدت رو با هم سپری کردیم . اما یه هو می دیدم که نیست . یه هو بد جوری دلم براش تنگ شد . یاد روز اولی افتادم که پاش رو توی اتاقم گزاشت . بی صدا ، بی حرف ، بی شکایت ، بی رضایت ، حتی بدون این که حسی داشته باشه یا توی صورت بی روح و شیشه ایش موجی بیاندازه ، همه ی این روز ها در کنار خودم میدیدمش .اما همون طور که بی روح پیشم اومده بود ، دیگه کنارم نبود . یه چیزی ته دلم بهم می گفت که حتما الان پیش یک نفر دیگه است . این حس ناراحت کننده اون چنان قلبم رو به درد می آورد که انگار می خواست قلبم رو از جا بکنه . حسرت و نفرت و درد و حس حماقت همزمان تمام وجودم رو دربر گرفت . توی ذهنم صورت کسی رو که الان باهاش بود به زشت ترین شکلی که می تونستم ، کشیدم و تا می خورد توی دلم بهش فحش دادم . از نظرم اون یه دزد بی همه چیز بود . یه آدم بی خانواده ی بی شعور که حکما نون دزدی خورده که اینطور با وقاحت توی روز روشن راهزنی می کنه . البته همین موقع توی دلم به آقا دزده خندیدم . تصور کردم صورت بی روح و شیشه ایش رو که بدون این که توش موجی بندازه یا حسی داشته باشه ،بی رضایت و بی شکایت و بی حرف و بی صدا و حتی بدون یه لبخند خشک و خالی حالا رفیق آقا دزده ی از همه جا بی خبر  شده و دزد مفلوک نمیدونه که بی شک چند روز دیگه وقتی که صبح از خواب پا میشه دیگه اون رو نخواهد دید . به اینجای فکرم توی دلم که رسیدم غم و اندوه فراوانی رو حس کردم . با قلبم که از جنس گوشت و خونه ، قلب شیشه ایش رو مخاطب قرار دادم و تاسف خوردم . تاسف خوردم اما نه برای خودم ، نه به خاطر دوری بلکه به خاطر قلب شیشه ایش متاثر شدم . بش گفتم آخه مگه تو قلب نداری ، مگه تو نمیتونی دوست داشته باشی ، تعلق داشته باشی ؟ مگه تو نمی تونی به کسی ، به چیزی ، به جایی دل ببندی و خاطرشو بخوای ؟ توی دلم کلی شماتتش کردم . نمی توستم درکش کنم . نمی تونستم سعی کنم که جای اون باشم . نمی دونستم چطور میشه بی صدا و بی حرف و بی شکایت وبی رضایت و حتی بدون اینکه حسی داشته باشی با یه صورت بی روح و شیشه ای بیای و بعد همینطوری همه چیز رو جا بزاری و یه خونه ی جدید پیدا کنی . توی دلم بهش گفتم : آخه بی معرفت ، اون دزده ، اون حروم خوره ، اون بی شعوره ، تو چرا رفتی ؟ مگه تو دل نداری ؟ مگه قلبت از شیشه است که نمی تونه جایی گیر کنه ؟ ...

 لیوان فلزی سیاه رو برداشتم و برای خودم چای نعنا ریختم . به لیوان سیاه فلزی با معرفتم نگاهی کردم و بش گفتم : یه تار موی تو به هزار تا قلب شیشه ای شرف داره . داشتم چای رو سر می کشیدم که یه هو یادم افتاد کجا اشتباه کردم . سریع از اتاق زدم بیرون و دویدم سمت آشپزخونه ی خوابگاه . صبح که ظرف ها رو می شستم توی ظرف خشک کن جاش گزاشته بودم . با ناراحتی توی دلم بهش گفتم : آخه بی معرفت ، من جات گزاشتم ، اون دزد بود ، تو چرا رفتی ...

 

پ.ن : برای همه ی قلب های شیشه ای که بی صدا و بی حرف و بی شکایت و بی رضایت ، حتی بدون آن که حسی داشته باشند ، یا در صورت بی روح و شیشه ای شان موجی بیاندازند ، می آیند و می روند . تقدیم ، با عشق .  

 میر محمد .م.م 

...............................................................................

این سومین مطلب از سری مطلب های زنده ها و من هستش که نوشتم 

شماره دو اش رو توی نشانه شماره 4 چاپ کردیم . 

انشالله چند روز دیگه شماره یک و دو اش رو هم توی وبلاگ قرار میدم 

منتظر نظرات دوستان هستم 

التماس دعا

یاعلی 

م.محمد.م.م


,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰
امام غایب را میتوان با تقریب خوبی حاضر همیشه در تکرار کربلا دانست


چه اگر هفتاد و دو یارش فقط سیصد و سیزده میشدند ...


هر چند که در مقابل هزاران نفر باشند و در کنارشان شایعت و بایعت و تابعت کنندگان چه بیشمار ...
دارم به این فکر میکنم که آرزوی عضویت در میان یاران امام زمان یعنی عضویت در میان هفتاد و دو تن

وگرنه اگر سیصد و سیزده را اختیار میکرد
باید آرزو میکرد که بتواند یار امام زمان بشود و یار امام زمان بسازد .
فاصله میاد هفتاد و دو و سیصد و سیزده فرق میان از خود گذشتن و به خود آوردن است .
قدمهایتان صدق
یاعلی
م.محمد.م.م

,,,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰
امام غایب را میتوان با تقریب خوبی حاضر همیشه در تکرار کربلا دانست


چه اگر هفتاد و دو یارش فقط سیصد و سیزده میشدند ...


هر چند که در مقابل هزاران نفر باشند و در کنارشان شایعت و بایعت و تابعت کنندگان چه بیشمار ...
دارم به این فکر میکنم که آرزوی عضویت در میان یاران امام زمان یعنی عضویت در میان هفتاد و دو تن

وگرنه اگر سیصد و سیزده را اختیار میکرد
باید آرزو میکرد که بتواند یار امام زمان بشود و یار امام زمان بسازد .
فاصله میاد هفتاد و دو و سیصد و سیزده فرق میان از خود گذشتن و به خود آوردن است .
قدمهایتان صدق
یاعلی
م.محمد.م.م

,,,
  • میر محمد مطهری موید