چه بگویم
که حرف
از دل سنگ براید
از دل سرد
نه
...........................................................................
تیر ها در رفت و خورد بر قلب سیبل
از جلو نظَام ها خواندیم ما
با صدای له و اکبر هایمان
دشمن فرضی خود راندیم ما
..................................................................................
سال ها این دل من گرد جهانی می گشت
خیره و سر شده از حال نهانی می گشت
سال ها گرد دم و جام و دهانی میگشت
دین و دل هر دو ببرد و دل من ماتم شد
سال ها دور ز خود ، دور جهانی گشتم
دور تر از دل و جان ، دور هر آنی گشتم
هم چنان من پی این ساقر فانی گشتم
نور تو باز بیامد ، دل من آدم شد
..........................................................................
تا خرداد ۸۵
.........................................................................
روز،از ابر بهاری میگفت
از بهار ِ زیبا
از گُل و جوی و گلاب
از نیستان و کمی هم چشمه
شب درآمد ناگه
آتشی در دل داشت
یا که شاید خورشید
هیزمی تر ، به شب انداخته* بود
آتش این دل شب شعله کشید
هم گُل و جوی و گلاب و چشمه
هم درختان و نیستان و بهار
جملگی در دل شب افروختند
باز روز آمد و آن ابر و بهار
هم گُل و جوی و درخت و سبزه
هم گلاب و چشمه
از دل خاک و کمی خاکستر
سر برآورد و تبسم سر داد
روی شب هم کم شد ...
پ.ن * فروخته بود
................................... این پست رو هفت مرداد ۸۵ زده بودم . کلی کار داره تا تبدیل به شعر بشه ............
تا اول مهر ۱۳۸۵
...................................................................
این پست هر روز در حال به روز شدنه
دارم کلا همه ی پست ها رو کامنت ها رو باز بینی میکنم
اون نوشته هام که برای خودم جالبن رو
از دل خاک خورده ی آرشیو بلاگم
درمیارم ...
خودمونیما عجب چیزایی میگفتم
خودمم باورم میشد شاعرم
اما برای یاد آوری روز های قدیم خوبه
شما خیلی جدی نگیرین ...
یاعلی
م.محمد.م.م