من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

بایگانی

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
یادمه خیلی خیلی وقت پیش

این ، قالب بلاگم بود

یادش بخیر

یاعلی

التماس دعا


,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰
یادمه خیلی خیلی وقت پیش

این ، قالب بلاگم بود

یادش بخیر

یاعلی

التماس دعا


,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰
این روز ها شدیدا به یاد این پست افتادم و خیلی هم دوست داشتم که اون رو تصحیح کنم

برای نشریه و اون رو توی نشریه بزنم :

.....................................................................................

نبین

 

فصل اول

چند دقیقه قبل از دیدار :

همان لحظه به خودم گفتم حتما خیره

شاید باید چیزی ببینی که اینقدر معطل شدی برای تاکسی

یا یه چیزی توی این مایه ها به خودم گفتم .

و صبر کردم باز

...

فصل دوم

چند لحظه قبل از دیدار :

سوار وانت شدم

تو اصلا نظرم رو جلب نکردی .

راننده رو میشناختم .

از کارمندای شهرداری بود

بچه گیام زیاد دیده بودمش

اون موقع که بابا توی شهرداری کار می کرد .

احتمال دادم که بشناسه

شناخت

بعدش از بابا گفت و جنگ ...

تو فقط جواب سلامم رو نداده بودی و این هم خیلی مهم نبود

به هیچ وجه نظرم رو جلب نکرده بودی .

انگار کلا نبودی

اصلا به تو فکر نمی کردم

تا این که راننده معرفیت کرد  .

...

فصل سوم

دیدار :

سکووووووت ....

بهههههههت ....

...

فصل چهارم

پس از دیدار :

مبهوت

مبهم

گم

متحیر

شرمنده

هوایی

سرخ و سفید و بنفش

اشکالود

پر از سوال

پر از ... خالی

...

فصل آخر

حرف هایی برای نگفتن :

نبین

آن یکی ها را که نیاز نداشتی

دیگر نبین و چشم ببند بر این همه حقارتم

نبین که تیر نگاهت جگرم را پاره پاره می کند

نمی توانم

نمی توانم زیر حرم نگاهت دوام بیاورم  

نبین مومن

نبین با مرام ، نبین

نبین

بهتر که در این دنیایی که همه ی دست ها کج شده

بهتر که ...

دست به چه کارت می آید ؟

چه را می خواهی لمس کنی ؟

می دانم که تاب در دست گرفتن دست هایت ندارم  

از ته دلم دوست داشتم که دستانت را بوسه باران کنم اما

دیگر توان نگاه کردنشان را هم ندارم

ندارم

تاب در دست گرفتن دو دستت را ندارم

و نداری

دست را ، به ظاهر ...

خدا را شکر

خدارا شکر که صدایم را نمی شنوی

اصلا چه می خواهی بشنوی

می خواهی کدامین صوت انکرم را بشنوی

یا به کدامین ندایم پاسخ دهی که شنیدن به کارت آید

گوش های تو را صداهای بهشتی باید

نه صدای فریاد من که در مرداب نفسم دست و پا می زنم

ندارم

تاب صدا کردنت را ندارم

و نداری

گوش را ، به ظاهر ...

اصلا کجا می خواهی بروی که ...

 پا به چه کارت می آید

کجای زمین را می خواهی ببینی ؟

کدام زمانه را می خواهی بپیمایی مومن خدا

خدا را شکر که پاهایت را جا گزاشتی در دیار عاشقان

این جا که همه اش نفرت است و نفرت

ای که تمام جانم فدای آن ویلچرت

ندارم

تاب پا به پا آمدن با تو را تا ملاقات خدا

و نداری

پا را ، به ظاهر ...

شکر خدا

خدا می داند که دل شنیدن حرف هایت را ندارم

که البته نه این که خدا بر من منتی گزاشته باشد . نه

بی شک لیاقت شنیدن حرف هایت را نداشتم

وگر نه چه نیازی به سکوت اجباریست ؟

بهتر که نمی توانی حرفی بزنی

چه می خواهی بگویی

برای که می خواهی بگویی

که را می خواهی شرمنده کنی ؟

اصلا بهتر که کام بستی بر این همه ...

نه نه نه ندارم

تاب شنیدن حرف هایت را ندارم

و نداری

حنجره را ، به ظاهر ...

 

اما کاش نمی دیدی

چه چیز را تماشا می کنی شهید زنده ؟

چشم در چشم چه کسی انداخته ای ؟

نبین

جان مادرت نبین

نبین که تا گردن در لجن زار دنیا گیر کرده ام

ندارم

تاب ماندن در زیر تیر نگاهت را ندارم  

نبین مومن خدا

اصلا برادر ، مومن ، آقا ، سید ، عزیز ، رزمنده ، جامانده ، نشانه ، ...  

برای چه مانده ای آخر

حاجی

 برای که مانده ای ...

..................................................................................................

پ.ن

نتوانستم ...

کلمه تاب نیاورد زیر حرف هایم

شاید هم می خواست به حرمت او دست و پا شکسته باشد و بی کلام

 .................................................................................................

التماس دعا

یاعلی

م.محمد.م.م

 


,,,,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰
این روز ها شدیدا به یاد این پست افتادم و خیلی هم دوست داشتم که اون رو تصحیح کنم

برای نشریه و اون رو توی نشریه بزنم :

.....................................................................................

نبین

 

فصل اول

چند دقیقه قبل از دیدار :

همان لحظه به خودم گفتم حتما خیره

شاید باید چیزی ببینی که اینقدر معطل شدی برای تاکسی

یا یه چیزی توی این مایه ها به خودم گفتم .

و صبر کردم باز

...

فصل دوم

چند لحظه قبل از دیدار :

سوار وانت شدم

تو اصلا نظرم رو جلب نکردی .

راننده رو میشناختم .

از کارمندای شهرداری بود

بچه گیام زیاد دیده بودمش

اون موقع که بابا توی شهرداری کار می کرد .

احتمال دادم که بشناسه

شناخت

بعدش از بابا گفت و جنگ ...

تو فقط جواب سلامم رو نداده بودی و این هم خیلی مهم نبود

به هیچ وجه نظرم رو جلب نکرده بودی .

انگار کلا نبودی

اصلا به تو فکر نمی کردم

تا این که راننده معرفیت کرد  .

...

فصل سوم

دیدار :

سکووووووت ....

بهههههههت ....

...

فصل چهارم

پس از دیدار :

مبهوت

مبهم

گم

متحیر

شرمنده

هوایی

سرخ و سفید و بنفش

اشکالود

پر از سوال

پر از ... خالی

...

فصل آخر

حرف هایی برای نگفتن :

نبین

آن یکی ها را که نیاز نداشتی

دیگر نبین و چشم ببند بر این همه حقارتم

نبین که تیر نگاهت جگرم را پاره پاره می کند

نمی توانم

نمی توانم زیر حرم نگاهت دوام بیاورم  

نبین مومن

نبین با مرام ، نبین

نبین

بهتر که در این دنیایی که همه ی دست ها کج شده

بهتر که ...

دست به چه کارت می آید ؟

چه را می خواهی لمس کنی ؟

می دانم که تاب در دست گرفتن دست هایت ندارم  

از ته دلم دوست داشتم که دستانت را بوسه باران کنم اما

دیگر توان نگاه کردنشان را هم ندارم

ندارم

تاب در دست گرفتن دو دستت را ندارم

و نداری

دست را ، به ظاهر ...

خدا را شکر

خدارا شکر که صدایم را نمی شنوی

اصلا چه می خواهی بشنوی

می خواهی کدامین صوت انکرم را بشنوی

یا به کدامین ندایم پاسخ دهی که شنیدن به کارت آید

گوش های تو را صداهای بهشتی باید

نه صدای فریاد من که در مرداب نفسم دست و پا می زنم

ندارم

تاب صدا کردنت را ندارم

و نداری

گوش را ، به ظاهر ...

اصلا کجا می خواهی بروی که ...

 پا به چه کارت می آید

کجای زمین را می خواهی ببینی ؟

کدام زمانه را می خواهی بپیمایی مومن خدا

خدا را شکر که پاهایت را جا گزاشتی در دیار عاشقان

این جا که همه اش نفرت است و نفرت

ای که تمام جانم فدای آن ویلچرت

ندارم

تاب پا به پا آمدن با تو را تا ملاقات خدا

و نداری

پا را ، به ظاهر ...

شکر خدا

خدا می داند که دل شنیدن حرف هایت را ندارم

که البته نه این که خدا بر من منتی گزاشته باشد . نه

بی شک لیاقت شنیدن حرف هایت را نداشتم

وگر نه چه نیازی به سکوت اجباریست ؟

بهتر که نمی توانی حرفی بزنی

چه می خواهی بگویی

برای که می خواهی بگویی

که را می خواهی شرمنده کنی ؟

اصلا بهتر که کام بستی بر این همه ...

نه نه نه ندارم

تاب شنیدن حرف هایت را ندارم

و نداری

حنجره را ، به ظاهر ...

 

اما کاش نمی دیدی

چه چیز را تماشا می کنی شهید زنده ؟

چشم در چشم چه کسی انداخته ای ؟

نبین

جان مادرت نبین

نبین که تا گردن در لجن زار دنیا گیر کرده ام

ندارم

تاب ماندن در زیر تیر نگاهت را ندارم  

نبین مومن خدا

اصلا برادر ، مومن ، آقا ، سید ، عزیز ، رزمنده ، جامانده ، نشانه ، ...  

برای چه مانده ای آخر

حاجی

 برای که مانده ای ...

..................................................................................................

پ.ن

نتوانستم ...

کلمه تاب نیاورد زیر حرف هایم

شاید هم می خواست به حرمت او دست و پا شکسته باشد و بی کلام

 .................................................................................................

التماس دعا

یاعلی

م.محمد.م.م

 


,,,,
  • میر محمد مطهری موید