شاید میان فاصله ای دور تا ابد
-یا آنکه چون برای شقایق نگاه ها ، خسته ، شکسته ، تهی ، باز مانده اند -
تار و خموش و گم شده نوری مرا ستود
چشمم تمام قصه خود را ز جان سرود .
***
سرما
میان کوره کمین کرد
سوخت
برد
آتش گرفت زندگی کودکان خرد
چایی میان راه زمین خورد از عطش
آری زمین
زمین
زمین همه ی چای سر کشید
ای وای از این عطش که زمین را گرفته بود
آری زمین مست
این پست کین مست ، از هوش رفته بود
بی هوش و بی دلیل
پیر خرفت خوش خط و خال مکان نما
نعره کشان و مشت فشان
جست و پا فشرد
بابای پیر کودک ما از غمش فسرد
مادر بزرگ قصه ی ما ، دم گرفته بود
ویرانه خانه را
دیوانه کوچه را
دردانه بچه را
در طول و عرض روز
در قیل و قال شب
سر تا سر زمین و زمان ها و ابر ها
دیوار و درب خانه ی عمه ، همو ، پدر
چون مرغ و ماهیان
این غم گرفته بود
بی خانه مردمی که به پشتی شکسته
زود
آرام میشوند
بی چاره آدمی که به بی چارگان
هنوز
امید میدهد
,,