من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

بایگانی

۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مبارزه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
جنگ شد و خرابی 

دولت سازندگی آمد 

سفت و سخت سیاست را گرفت که در نرود 

در رفت و دولت توسعه سیاسی آمد 

سازندگی و عدالت را وا داد 

دولت عدالت گستر و مهر ورز آمد 

از فرط عدالت محوری ، تدبیر را بر باد داد 

البته سازندگی کرد ( دو دولت قبل وعده داده بودند )

این بار دولت تدبیر و امید مهمان خانه ما شد

اگر همین منوال ادامه یابد نوبتی هم باشد 

باید توسعه سیاسی ( دو دولت قبل وعده داده بودند ) کند 

و احتمالا دولت بعد از دولت جناب آقای دکتر روحانی همان دولت اسلامی خواهد آمد

که در مسیر رسیدن به تمدن اسلامی منتظرش بودیم 

...

به قول دوست شاعر نکته سنجمانامید خان 

نکته ها بود بسی 

...

به دوست خوب روحانی چی ام آن روز بعد از انتخابات گفتم 

واقعا از ته دلم دوست دارم و دعا میکنم که دولت شما همانی باشد که 

تو میگویی 

دولت راااااستگویان 

دولت امید و تدبیر و کلید و تعادل

واقعا دوست دارم که همانی باشد 

اما نمیدانم چرا دلم شور میزند 

...

به یکی میگفتند امسال تقلب شده ؟ گفت نه 

گفتن 88 چی ؟ گفت آره 

گفتن دموکراسی هم یعنی همین دیگه ؟ گفت آره ...

... 

برای آقای جلیلی اون شبی که رفتیم خیام جنوبی و 

کاغذی به دست واستادم که یعنی پاسخ گویی به سوالات ستاد دانشجویی 

دکتر سعید جلیلی و همه مردم ریختن دور و برمون و اصلا نمیذاشتن من حرف بزنم 

( که یعنی مثلا من انجا بودم که جواب سوالاشون رو بدم ولی همه بیانیه میخوندن ) 

اونجا خیلی ها میگفتن که بابا جلیلی که از قبل انتخاب شده 

ما رو سیا نکنین 

دوست دارم روی یک کاغذ بنویسم که کجایید اونهایی که این رو میگفتین ...

و برم چند شب سر خیام جنوبی وایستم ببینم از کسی نفس در میاد ؟ 

دوست دارم فحش بدم الان ولی کار خوبی نیست 

البته نه به اونا که اونا جاهل و گول خورده اند . البته جاهل بودن هم گناهه 

به خودمون 

به قول اما علی (ع) بد بخت اونیه که دوستی پیدا نمیکنه 

بدبخت تر اونه که دوستاشو از دست میده 

اینایی که امروز از این حرفا میزنن دیروز  ...

...

رسانه های اصول گرا رو میبینم که امروز موس موس میکنن واسه جناب آقای دکتر روحانی 

بال و پر میزنن که ایشون اصلا اصلاح طلب نیست 

ایشون فلان و بهمانه 

البته ایشون اعتدال گراست انشالله 

اما این بالا و پایین پریدنای مذبوحانه ( تا خیلی آبروم نرفته یکی بگه املاش درسته یا نه اصلاحش کنم )

بیشتر منو یاد همون قربون صدقه هایی میندازه که برا اردوغان رفتیم 

یادتون که نرفته 

ما کلا جماعت تازه به دوران رسیده ای هستیم 

از بس از دنیا روی خوش ندیدیم ( البته نباید هم ببینیم . اگه ببینیم یه جای کارمون میلنگه ) 

تا یکی نیششو برامون وا میکنه دست و پامون رو گم میکنیم 

بعدا میفهمیم نگو نعره ی مستانه ای بوده 

اما جماعت حزب اللهی به این توجه نمیکنن که آقای روحانی عزیز 

الان باید در موضع اثبات خودشون به حزب اللهی ها باشه ( مثل همونی که آقای قالیباف در انتخابات بود ) 

نه این که ما در موضع چسبوندن خودمون به ایشون که اوا توروخدا ببین پسرم دماغش به من رفته ...

البته همه اینها در سایه ی حمایت همه جانبه از رئیس جمهور منتخب هست 

اما فراموش میشه گاهی که ایشون رئیس جمهور منتخب همه مردم ایرانن 

...

...

در این انتخابات از جلیلی حمایت کردم 

با دلیل و محکم 

با دست پر نه دل پر 

همیشه از آقایان رضایی و قالیباف و حداد و ولایتی هم تعریف و تمجید میکردم 

نقاط قوت همه ی آقایان رو هم همیشه میگفتم 

و البته نقد ها و سوالات منطقی ای هم داشتم از آنها و حتی از خود آقای جلیلی که همیشه در فضایی منطقی 

اگر خواهانی داشت و نه فالبداهه ، مطرح میکردم 

با خیلی از بچه های ستاد قالیباف دانشجویی دوست بودم و تقبل الله به ایشان میگفتم 

اما این انتخابات جدای از همه ی متن هایی که داشت حاشیه ای خوب و تجربه ای بزرگ برایم داشت 

و آن شناخت واقعی جبهه پایداری بود 

خدا را صد بار شکر کردم که جواب منفی به این جبهه دادم برای همکاری 

خدا را صد بار شکر کردم که با وجود علاقه ای هنوز هم به آرمان های مطروحه ایشان دارم 

با وجود علاقه و احترام فراوانی که برای علامه بزرگ ، مطهری زمان ، حضرت مصباح (دامت برکاته ) قائلم

اما فهمیدم که از مقام حرف تا عملشان ( عممالشان این طور اند ) در زمین اجرا یک دنیا فاصله است 

حرف زن هاشان آدم حسابی اند اما عمل کن هاشان واویلا

این را با دلی آسوده میگویم و حرف ها دارم پشت سر این چند کلمه که به ذلت جاری شدن تن نمیدهند 

اما فهمیدم که آقای جلیلی چرا از اول جواب نه به دعوت ایشان داد 

 به نظر من جبهه پایداری به آرمان های جلیلی خیانت بار عمل کرد که نه بهتر بگویم عمل نکرد خیانت کرد 

گویی که آرمان های مطروحه باد هواست و آنچه میماند رای آوردن است 

گویی که جلیلی برای درخت ها و جدول های خیابان حرف میزند و جوانکی مجنون است که ماه زده شده 

خاک بر سر جبهه و جماعتی که آرمان هایش فدای اعمالش شود 

جلیلی در ادامه باید هم به فکر آزاد کردن ظرفیت ها باشد و هم به فکر حفظ ظرفیت ها 

که ظرفیت آزاد میشود اما اگر رهایش کنی دوباره می خوابد

جلیلی باید رها شود از قید و بند اینچنین جماعت هایی که البته درگیر آن هم نبود 

و جلیلی اگر میخواهد آرمان انقلاب را سر دست ها بگیرد باید دست ها و دست ها بسازد 

این کوتوله هایی که دور و بر جلیلی پرسه میزدند چند تایشان آرمان مقاومت و گفتمان انقلاب اسلامی را

میتوانستند بخش کنند ( آر ما نِ مُ قا وِ مت ) 

باز گزاشتن دست هر کسی برای ستاد زدن هم یکی از اشتباهات بود که البته ظرفیت هایی را آزاد کرد 

اما راه را باز کرد برای موش های کثیف که میخواستند ضربه بزنند 

و همچنین از همه جا رانده و وامانده هایی که 

ایمان داشتند از هیچ کس چیزی به سبیلشان نمیماستد اما اندک امیدی داشتند که به واسطه ی هم هجا بودن 

حرف های جلیلی و احمدی چیزکی شاید به ایشان برسد 

...

حرف ها بسیار است 

مقداریشان درون ستادی 

مقداری درون گفتمانی 

مقداری درون ریشی 

مقداری درون ملتی 

مقداری جهانی 

که از هر کدام مقداری تراوید 

البته اول قرار نبود بتراود 

اما به قول شاعر 

اول قرار نبود که بمیرند عاشقان همه 

اما شاعر ادامه شعرش یادش رفت و ادامه داد 

بعدا قرار شد که بمیرند عاشقان همه 

...

التماس دعا 

یا علی 

م.محمد.م.م


,,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰
جنگ شد و خرابی 

دولت سازندگی آمد 

سفت و سخت سیاست را گرفت که در نرود 

در رفت و دولت توسعه سیاسی آمد 

سازندگی و عدالت را وا داد 

دولت عدالت گستر و مهر ورز آمد 

از فرط عدالت محوری ، تدبیر را بر باد داد 

البته سازندگی کرد ( دو دولت قبل وعده داده بودند )

این بار دولت تدبیر و امید مهمان خانه ما شد

اگر همین منوال ادامه یابد نوبتی هم باشد 

باید توسعه سیاسی ( دو دولت قبل وعده داده بودند ) کند 

و احتمالا دولت بعد از دولت جناب آقای دکتر روحانی همان دولت اسلامی خواهد آمد

که در مسیر رسیدن به تمدن اسلامی منتظرش بودیم 

...

به قول دوست شاعر نکته سنجمانامید خان 

نکته ها بود بسی 

...

به دوست خوب روحانی چی ام آن روز بعد از انتخابات گفتم 

واقعا از ته دلم دوست دارم و دعا میکنم که دولت شما همانی باشد که 

تو میگویی 

دولت راااااستگویان 

دولت امید و تدبیر و کلید و تعادل

واقعا دوست دارم که همانی باشد 

اما نمیدانم چرا دلم شور میزند 

...

به یکی میگفتند امسال تقلب شده ؟ گفت نه 

گفتن 88 چی ؟ گفت آره 

گفتن دموکراسی هم یعنی همین دیگه ؟ گفت آره ...

... 

برای آقای جلیلی اون شبی که رفتیم خیام جنوبی و 

کاغذی به دست واستادم که یعنی پاسخ گویی به سوالات ستاد دانشجویی 

دکتر سعید جلیلی و همه مردم ریختن دور و برمون و اصلا نمیذاشتن من حرف بزنم 

( که یعنی مثلا من انجا بودم که جواب سوالاشون رو بدم ولی همه بیانیه میخوندن ) 

اونجا خیلی ها میگفتن که بابا جلیلی که از قبل انتخاب شده 

ما رو سیا نکنین 

دوست دارم روی یک کاغذ بنویسم که کجایید اونهایی که این رو میگفتین ...

و برم چند شب سر خیام جنوبی وایستم ببینم از کسی نفس در میاد ؟ 

دوست دارم فحش بدم الان ولی کار خوبی نیست 

البته نه به اونا که اونا جاهل و گول خورده اند . البته جاهل بودن هم گناهه 

به خودمون 

به قول اما علی (ع) بد بخت اونیه که دوستی پیدا نمیکنه 

بدبخت تر اونه که دوستاشو از دست میده 

اینایی که امروز از این حرفا میزنن دیروز  ...

...

رسانه های اصول گرا رو میبینم که امروز موس موس میکنن واسه جناب آقای دکتر روحانی 

بال و پر میزنن که ایشون اصلا اصلاح طلب نیست 

ایشون فلان و بهمانه 

البته ایشون اعتدال گراست انشالله 

اما این بالا و پایین پریدنای مذبوحانه ( تا خیلی آبروم نرفته یکی بگه املاش درسته یا نه اصلاحش کنم )

بیشتر منو یاد همون قربون صدقه هایی میندازه که برا اردوغان رفتیم 

یادتون که نرفته 

ما کلا جماعت تازه به دوران رسیده ای هستیم 

از بس از دنیا روی خوش ندیدیم ( البته نباید هم ببینیم . اگه ببینیم یه جای کارمون میلنگه ) 

تا یکی نیششو برامون وا میکنه دست و پامون رو گم میکنیم 

بعدا میفهمیم نگو نعره ی مستانه ای بوده 

اما جماعت حزب اللهی به این توجه نمیکنن که آقای روحانی عزیز 

الان باید در موضع اثبات خودشون به حزب اللهی ها باشه ( مثل همونی که آقای قالیباف در انتخابات بود ) 

نه این که ما در موضع چسبوندن خودمون به ایشون که اوا توروخدا ببین پسرم دماغش به من رفته ...

البته همه اینها در سایه ی حمایت همه جانبه از رئیس جمهور منتخب هست 

اما فراموش میشه گاهی که ایشون رئیس جمهور منتخب همه مردم ایرانن 

...

...

در این انتخابات از جلیلی حمایت کردم 

با دلیل و محکم 

با دست پر نه دل پر 

همیشه از آقایان رضایی و قالیباف و حداد و ولایتی هم تعریف و تمجید میکردم 

نقاط قوت همه ی آقایان رو هم همیشه میگفتم 

و البته نقد ها و سوالات منطقی ای هم داشتم از آنها و حتی از خود آقای جلیلی که همیشه در فضایی منطقی 

اگر خواهانی داشت و نه فالبداهه ، مطرح میکردم 

با خیلی از بچه های ستاد قالیباف دانشجویی دوست بودم و تقبل الله به ایشان میگفتم 

اما این انتخابات جدای از همه ی متن هایی که داشت حاشیه ای خوب و تجربه ای بزرگ برایم داشت 

و آن شناخت واقعی جبهه پایداری بود 

خدا را صد بار شکر کردم که جواب منفی به این جبهه دادم برای همکاری 

خدا را صد بار شکر کردم که با وجود علاقه ای هنوز هم به آرمان های مطروحه ایشان دارم 

با وجود علاقه و احترام فراوانی که برای علامه بزرگ ، مطهری زمان ، حضرت مصباح (دامت برکاته ) قائلم

اما فهمیدم که از مقام حرف تا عملشان ( عممالشان این طور اند ) در زمین اجرا یک دنیا فاصله است 

حرف زن هاشان آدم حسابی اند اما عمل کن هاشان واویلا

این را با دلی آسوده میگویم و حرف ها دارم پشت سر این چند کلمه که به ذلت جاری شدن تن نمیدهند 

اما فهمیدم که آقای جلیلی چرا از اول جواب نه به دعوت ایشان داد 

 به نظر من جبهه پایداری به آرمان های جلیلی خیانت بار عمل کرد که نه بهتر بگویم عمل نکرد خیانت کرد 

گویی که آرمان های مطروحه باد هواست و آنچه میماند رای آوردن است 

گویی که جلیلی برای درخت ها و جدول های خیابان حرف میزند و جوانکی مجنون است که ماه زده شده 

خاک بر سر جبهه و جماعتی که آرمان هایش فدای اعمالش شود 

جلیلی در ادامه باید هم به فکر آزاد کردن ظرفیت ها باشد و هم به فکر حفظ ظرفیت ها 

که ظرفیت آزاد میشود اما اگر رهایش کنی دوباره می خوابد

جلیلی باید رها شود از قید و بند اینچنین جماعت هایی که البته درگیر آن هم نبود 

و جلیلی اگر میخواهد آرمان انقلاب را سر دست ها بگیرد باید دست ها و دست ها بسازد 

این کوتوله هایی که دور و بر جلیلی پرسه میزدند چند تایشان آرمان مقاومت و گفتمان انقلاب اسلامی را

میتوانستند بخش کنند ( آر ما نِ مُ قا وِ مت ) 

باز گزاشتن دست هر کسی برای ستاد زدن هم یکی از اشتباهات بود که البته ظرفیت هایی را آزاد کرد 

اما راه را باز کرد برای موش های کثیف که میخواستند ضربه بزنند 

و همچنین از همه جا رانده و وامانده هایی که 

ایمان داشتند از هیچ کس چیزی به سبیلشان نمیماستد اما اندک امیدی داشتند که به واسطه ی هم هجا بودن 

حرف های جلیلی و احمدی چیزکی شاید به ایشان برسد 

...

حرف ها بسیار است 

مقداریشان درون ستادی 

مقداری درون گفتمانی 

مقداری درون ریشی 

مقداری درون ملتی 

مقداری جهانی 

که از هر کدام مقداری تراوید 

البته اول قرار نبود بتراود 

اما به قول شاعر 

اول قرار نبود که بمیرند عاشقان همه 

اما شاعر ادامه شعرش یادش رفت و ادامه داد 

بعدا قرار شد که بمیرند عاشقان همه 

...

التماس دعا 

یا علی 

م.محمد.م.م


,,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

زنده ها و من 3

قلب شیشه ای

نبود . همه جا رو دنبالش گشتم . حتی زیر میز و زیر تخت و خیلی جاهای دیگه رو از روی نا امیدی زیر و رو کردم . مبهوت و سر گشته ، آروم و بی صدا روی تخت نشستم و ذهن مست و مدهوشم رو تلو تلو خوران زیر و رو کردم . دست خودم نبود ، ذهنم هزار راه می رفت . نمی دونستم که چه خطایی ازم سر زده بود که باعث شده بود اون دیگه پیشم نباشه . تمام اعمال و رفتار چند روز گزشته ام رو بر انداز کردم . از همه عجیب تر این بود که بی صدا و بی خبر ، حتی بدون کوچک ترین شکایتی ، این مدت رو با هم سپری کردیم . اما یه هو می دیدم که نیست . یه هو بد جوری دلم براش تنگ شد . یاد روز اولی افتادم که پاش رو توی اتاقم گزاشت . بی صدا ، بی حرف ، بی شکایت ، بی رضایت ، حتی بدون این که حسی داشته باشه یا توی صورت بی روح و شیشه ایش موجی بیاندازه ، همه ی این روز ها در کنار خودم میدیدمش .اما همون طور که بی روح پیشم اومده بود ، دیگه کنارم نبود . یه چیزی ته دلم بهم می گفت که حتما الان پیش یک نفر دیگه است . این حس ناراحت کننده اون چنان قلبم رو به درد می آورد که انگار می خواست قلبم رو از جا بکنه . حسرت و نفرت و درد و حس حماقت همزمان تمام وجودم رو دربر گرفت . توی ذهنم صورت کسی رو که الان باهاش بود به زشت ترین شکلی که می تونستم ، کشیدم و تا می خورد توی دلم بهش فحش دادم . از نظرم اون یه دزد بی همه چیز بود . یه آدم بی خانواده ی بی شعور که حکما نون دزدی خورده که اینطور با وقاحت توی روز روشن راهزنی می کنه . البته همین موقع توی دلم به آقا دزده خندیدم . تصور کردم صورت بی روح و شیشه ایش رو که بدون این که توش موجی بندازه یا حسی داشته باشه ،بی رضایت و بی شکایت و بی حرف و بی صدا و حتی بدون یه لبخند خشک و خالی حالا رفیق آقا دزده ی از همه جا بی خبر  شده و دزد مفلوک نمیدونه که بی شک چند روز دیگه وقتی که صبح از خواب پا میشه دیگه اون رو نخواهد دید . به اینجای فکرم توی دلم که رسیدم غم و اندوه فراوانی رو حس کردم . با قلبم که از جنس گوشت و خونه ، قلب شیشه ایش رو مخاطب قرار دادم و تاسف خوردم . تاسف خوردم اما نه برای خودم ، نه به خاطر دوری بلکه به خاطر قلب شیشه ایش متاثر شدم . بش گفتم آخه مگه تو قلب نداری ، مگه تو نمیتونی دوست داشته باشی ، تعلق داشته باشی ؟ مگه تو نمی تونی به کسی ، به چیزی ، به جایی دل ببندی و خاطرشو بخوای ؟ توی دلم کلی شماتتش کردم . نمی توستم درکش کنم . نمی تونستم سعی کنم که جای اون باشم . نمی دونستم چطور میشه بی صدا و بی حرف و بی شکایت وبی رضایت و حتی بدون اینکه حسی داشته باشی با یه صورت بی روح و شیشه ای بیای و بعد همینطوری همه چیز رو جا بزاری و یه خونه ی جدید پیدا کنی . توی دلم بهش گفتم : آخه بی معرفت ، اون دزده ، اون حروم خوره ، اون بی شعوره ، تو چرا رفتی ؟ مگه تو دل نداری ؟ مگه قلبت از شیشه است که نمی تونه جایی گیر کنه ؟ ...

 لیوان فلزی سیاه رو برداشتم و برای خودم چای نعنا ریختم . به لیوان سیاه فلزی با معرفتم نگاهی کردم و بش گفتم : یه تار موی تو به هزار تا قلب شیشه ای شرف داره . داشتم چای رو سر می کشیدم که یه هو یادم افتاد کجا اشتباه کردم . سریع از اتاق زدم بیرون و دویدم سمت آشپزخونه ی خوابگاه . صبح که ظرف ها رو می شستم توی ظرف خشک کن جاش گزاشته بودم . با ناراحتی توی دلم بهش گفتم : آخه بی معرفت ، من جات گزاشتم ، اون دزد بود ، تو چرا رفتی ...

 

پ.ن : برای همه ی قلب های شیشه ای که بی صدا و بی حرف و بی شکایت و بی رضایت ، حتی بدون آن که حسی داشته باشند ، یا در صورت بی روح و شیشه ای شان موجی بیاندازند ، می آیند و می روند . تقدیم ، با عشق .  

 میر محمد .م.م 

...............................................................................

این سومین مطلب از سری مطلب های زنده ها و من هستش که نوشتم 

شماره دو اش رو توی نشانه شماره 4 چاپ کردیم . 

انشالله چند روز دیگه شماره یک و دو اش رو هم توی وبلاگ قرار میدم 

منتظر نظرات دوستان هستم 

التماس دعا

یاعلی 

م.محمد.م.م


,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

زنده ها و من 3

قلب شیشه ای

نبود . همه جا رو دنبالش گشتم . حتی زیر میز و زیر تخت و خیلی جاهای دیگه رو از روی نا امیدی زیر و رو کردم . مبهوت و سر گشته ، آروم و بی صدا روی تخت نشستم و ذهن مست و مدهوشم رو تلو تلو خوران زیر و رو کردم . دست خودم نبود ، ذهنم هزار راه می رفت . نمی دونستم که چه خطایی ازم سر زده بود که باعث شده بود اون دیگه پیشم نباشه . تمام اعمال و رفتار چند روز گزشته ام رو بر انداز کردم . از همه عجیب تر این بود که بی صدا و بی خبر ، حتی بدون کوچک ترین شکایتی ، این مدت رو با هم سپری کردیم . اما یه هو می دیدم که نیست . یه هو بد جوری دلم براش تنگ شد . یاد روز اولی افتادم که پاش رو توی اتاقم گزاشت . بی صدا ، بی حرف ، بی شکایت ، بی رضایت ، حتی بدون این که حسی داشته باشه یا توی صورت بی روح و شیشه ایش موجی بیاندازه ، همه ی این روز ها در کنار خودم میدیدمش .اما همون طور که بی روح پیشم اومده بود ، دیگه کنارم نبود . یه چیزی ته دلم بهم می گفت که حتما الان پیش یک نفر دیگه است . این حس ناراحت کننده اون چنان قلبم رو به درد می آورد که انگار می خواست قلبم رو از جا بکنه . حسرت و نفرت و درد و حس حماقت همزمان تمام وجودم رو دربر گرفت . توی ذهنم صورت کسی رو که الان باهاش بود به زشت ترین شکلی که می تونستم ، کشیدم و تا می خورد توی دلم بهش فحش دادم . از نظرم اون یه دزد بی همه چیز بود . یه آدم بی خانواده ی بی شعور که حکما نون دزدی خورده که اینطور با وقاحت توی روز روشن راهزنی می کنه . البته همین موقع توی دلم به آقا دزده خندیدم . تصور کردم صورت بی روح و شیشه ایش رو که بدون این که توش موجی بندازه یا حسی داشته باشه ،بی رضایت و بی شکایت و بی حرف و بی صدا و حتی بدون یه لبخند خشک و خالی حالا رفیق آقا دزده ی از همه جا بی خبر  شده و دزد مفلوک نمیدونه که بی شک چند روز دیگه وقتی که صبح از خواب پا میشه دیگه اون رو نخواهد دید . به اینجای فکرم توی دلم که رسیدم غم و اندوه فراوانی رو حس کردم . با قلبم که از جنس گوشت و خونه ، قلب شیشه ایش رو مخاطب قرار دادم و تاسف خوردم . تاسف خوردم اما نه برای خودم ، نه به خاطر دوری بلکه به خاطر قلب شیشه ایش متاثر شدم . بش گفتم آخه مگه تو قلب نداری ، مگه تو نمیتونی دوست داشته باشی ، تعلق داشته باشی ؟ مگه تو نمی تونی به کسی ، به چیزی ، به جایی دل ببندی و خاطرشو بخوای ؟ توی دلم کلی شماتتش کردم . نمی توستم درکش کنم . نمی تونستم سعی کنم که جای اون باشم . نمی دونستم چطور میشه بی صدا و بی حرف و بی شکایت وبی رضایت و حتی بدون اینکه حسی داشته باشی با یه صورت بی روح و شیشه ای بیای و بعد همینطوری همه چیز رو جا بزاری و یه خونه ی جدید پیدا کنی . توی دلم بهش گفتم : آخه بی معرفت ، اون دزده ، اون حروم خوره ، اون بی شعوره ، تو چرا رفتی ؟ مگه تو دل نداری ؟ مگه قلبت از شیشه است که نمی تونه جایی گیر کنه ؟ ...

 لیوان فلزی سیاه رو برداشتم و برای خودم چای نعنا ریختم . به لیوان سیاه فلزی با معرفتم نگاهی کردم و بش گفتم : یه تار موی تو به هزار تا قلب شیشه ای شرف داره . داشتم چای رو سر می کشیدم که یه هو یادم افتاد کجا اشتباه کردم . سریع از اتاق زدم بیرون و دویدم سمت آشپزخونه ی خوابگاه . صبح که ظرف ها رو می شستم توی ظرف خشک کن جاش گزاشته بودم . با ناراحتی توی دلم بهش گفتم : آخه بی معرفت ، من جات گزاشتم ، اون دزد بود ، تو چرا رفتی ...

 

پ.ن : برای همه ی قلب های شیشه ای که بی صدا و بی حرف و بی شکایت و بی رضایت ، حتی بدون آن که حسی داشته باشند ، یا در صورت بی روح و شیشه ای شان موجی بیاندازند ، می آیند و می روند . تقدیم ، با عشق .  

 میر محمد .م.م 

...............................................................................

این سومین مطلب از سری مطلب های زنده ها و من هستش که نوشتم 

شماره دو اش رو توی نشانه شماره 4 چاپ کردیم . 

انشالله چند روز دیگه شماره یک و دو اش رو هم توی وبلاگ قرار میدم 

منتظر نظرات دوستان هستم 

التماس دعا

یاعلی 

م.محمد.م.م


,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

نقد من به کتاب نفحات نفت در سایتبوکی دات آی آر

کتاب یک مقاله ی تحلیلی است نه یک مقاله منطقی . در هیچ کجای کتاب نمیتوانید از آمار های درست و دقیق بویی ببرید و اصلا نویسنده هم دلیلی نمیبیند که آماری حرف بزند . نویسنده قصد دارد حسی را که ناشی از لمس و واکاوی های فردی او در مورد معیشت و مدیریت است منتقل کند و از عهده بر می آید و به هدف میرسد .

امیرخانی نمیخواهد مدیران امروز اثری بپزیرند و جامعه هدف او مدیران آینده است . کسانی که با خواندن نقد های او به فکر فرو میروند و سر تکان میدهند بی شک در آینده اگر مدیر شوند ، اگر هم نفت را حذف نکنند به فکر تولید ثروتی از راهی غیر از نفت خواهند افتاد .

منظور نویسنده نه نفت که هر آنچیزی است که خیال ما را از آینده راحت می کند . دلیل ها را برای فکر کردن از ما میگیرد و خلاقیت ها را در لوای راحتی تن میخشکاند .

...

قلم،همان قلم مقاله نویسی امیر خانی است . قلمی که خواندنش سخت است و خیلی از مشتاقان را از ادامه منصرف میکند . خود بنده بار ها این کتاب را به دیگران امانت دادم اما آنها به دلیل قلم ،مطلب را یا نخواندند یا نگرفتند .

بی شک نویسنده غلط نمینویسد اما برای فهمیدن ،خواندن کتاب نیاز به دقت زیاد ، حوصله وصف ناشدنی ، علاقه ی وافر به نویسنده ، و آشنایی با کنایی و دو پهلو حرف زدن و چیز نوشتن است .

گاهی نویسنده با قلم ویژه اش خواننده را با چند جمله به دنیایی از معانی راه میدهد و گاهی خواننده را به فحش و ناسزا گفتن وامیدارد .

...

به خواندنش و اعصاب خوردیش می ارزد .

...

یاعلی

م.محمد.م.م

 

 

 


,,,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

نقد من به کتاب نفحات نفت در سایتبوکی دات آی آر

کتاب یک مقاله ی تحلیلی است نه یک مقاله منطقی . در هیچ کجای کتاب نمیتوانید از آمار های درست و دقیق بویی ببرید و اصلا نویسنده هم دلیلی نمیبیند که آماری حرف بزند . نویسنده قصد دارد حسی را که ناشی از لمس و واکاوی های فردی او در مورد معیشت و مدیریت است منتقل کند و از عهده بر می آید و به هدف میرسد .

امیرخانی نمیخواهد مدیران امروز اثری بپزیرند و جامعه هدف او مدیران آینده است . کسانی که با خواندن نقد های او به فکر فرو میروند و سر تکان میدهند بی شک در آینده اگر مدیر شوند ، اگر هم نفت را حذف نکنند به فکر تولید ثروتی از راهی غیر از نفت خواهند افتاد .

منظور نویسنده نه نفت که هر آنچیزی است که خیال ما را از آینده راحت می کند . دلیل ها را برای فکر کردن از ما میگیرد و خلاقیت ها را در لوای راحتی تن میخشکاند .

...

قلم،همان قلم مقاله نویسی امیر خانی است . قلمی که خواندنش سخت است و خیلی از مشتاقان را از ادامه منصرف میکند . خود بنده بار ها این کتاب را به دیگران امانت دادم اما آنها به دلیل قلم ،مطلب را یا نخواندند یا نگرفتند .

بی شک نویسنده غلط نمینویسد اما برای فهمیدن ،خواندن کتاب نیاز به دقت زیاد ، حوصله وصف ناشدنی ، علاقه ی وافر به نویسنده ، و آشنایی با کنایی و دو پهلو حرف زدن و چیز نوشتن است .

گاهی نویسنده با قلم ویژه اش خواننده را با چند جمله به دنیایی از معانی راه میدهد و گاهی خواننده را به فحش و ناسزا گفتن وامیدارد .

...

به خواندنش و اعصاب خوردیش می ارزد .

...

یاعلی

م.محمد.م.م

 

 

 


,,,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

بد جوری رفتم توی فکر . یاد قدیما افتادم . خیلی سوال عجیبی ازم کرده بود . دلم گرفت . سوالش و یا بهتر بگم استفهام انکاریش خیلی دلم رو شکوند . توی دلم بش گفتم آخه تو چی میفهمی ؟ باور کن چور در نمیاد ظاهرش با حرفش . واور کن جور در نمیاد گذشته اش با سوالش . البته من هم ظاهرم با گذشته ام جور نیست اما توی ذهنم خاطرات زیادی دارم ، حرف های زیادی دارم . توی دلم بش گفتم آخه تو چه میفمی ؟ تو چه میدونی ؟ اصلا خود تو که امروز این ها رو میگی خودت کشیدی ؟ خودت چشیدی ؟ صاف صاف وایستاده و بربر منو نگاه میکنه . منتظر جوابه . فکر میکنه که دنبال جواب میگردم . اما آخه جواب من به چه دردیش میخوره . اون که نمیفهمه . توی دلم بش میگم آره بر عکس تو من کشیدم . آخه تو چه میفهمی وقتی که زیر نگاه کودکانه تو مامانت لای کتابی مدرسه ات و بین وسایلت رو بگرده و توی قلکت رو نگاه کنه که چند صد تومن پیدا کنه که بری باش سیبزمینی بخری تا گشنه نمونید یعنی چی ؟ تو چه میفهمی لب گزیدنای مامان یعنی چی وقتی که به خیال کودکانه ات از کشف جدیدت برای مامان بزرگ بگی که مامان بزرگ دیروز یه کار باحال کردیم . جای نون و پنیر نون و نون خوردیم .آخه داداش تو چه میفهمی پچ پچ های مامان بزرگ با مامان بعد از دست گلی که به آب دادی در حالی که خودتم نمیدونی چرا مامان دعوات کرده یعنی چی ؟ میخوام داد بزنم و بش بگم آره کشیدم اما فکر نکنم تو بفهمی یعنی چی وقتی بابات بیاد خونه و بگه انگور فروش حاضر نشده بهش نیم کیلو انگور بفروشه . فکر نکنم یه جو مرام و همت توی وجودت باشه که گشنگی بکشی اما بازم به خاطر انقلاب و نظام از رئیس جمهور وقت حمایت کنی و وایستی جلوی هر چی اصلاح طلب و ضد ولایته و بگی حساب اون از بچه هاش جداست و وقتی که گند کاراش در اومد بگی حیف ما که این همه از این دفاع کردیم .

 

آره داداش امروز من رو نگاه نکن . امروز من ثمره ی یه عمر جون کندن و گشنگی کشیدن بابا مامانمه . هیچ وقت یادم نمیره خوشحالی کودکانه ام رو که امشب هم شام نوشابه و کلوچه داریم و البته بغض کودکانه ام رو وقتی که میشنیدم :" مامان جون تو بخور من گشنه ام نیست " . توی دلم بش میگم آخه تو چی میفهمی ؟ من بت چی بگم ؟

 

یه عمر گشنگی رو امثال بابای من کشیدن ، یه عمر حمایت از نظام و انقلاب رو امثال بابای من کردند ، یه عمر فحش و ناسزا رو امثال بابای من شنیدن ، اما امروز امثال تو که یه عمر توی ناز و نعمت بزرگ شدین و کسی نگفت بالای چشمتون ابروست و به زمین و زمان هم غرولند کردید ، شدین دایه ی مهربان تر از مادر و داعیه ی حمایت از محرومین دارین و انگشت روی سینه من فشار میدین باد توی گلو میندازین و بلند و حق به جانب فریاد میزنید : " تاحالا یه شب گشنگی کشیدی ؟ " آره داداش کشیدم اما چی بگم بهت ... چی بهت بگم که امروز برای امثال ما ژست روشن فکری گرفتی و مثلا دم از حق محرومین می زنی و هر کی هم که روشن فکر ندیده برات به به و چه چه میکنه و حال کردی که چقدر آدم با حالی هستی .سیگار برگت رو از دکه های بالا شهر تهران میخری و تاکید میکنی که حتما مزه شکلات تلخ داشته باشه و خیلی حساسی که حتما لباسات مارک دار باشن و انگار نه انگار که سی و چند ساله به حکم خون من و امثال من شکم تون و به برکت آه و ناله کپر نشینای این مملکت جیب تون پر شده . توی جواب همه ی استفهام های انکاریت فقط یه جمله میگم : " این قبری که تو بالاش وایستادی و اشک تمساح میریزی ، مرده ی توش منم "


,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

بد جوری رفتم توی فکر . یاد قدیما افتادم . خیلی سوال عجیبی ازم کرده بود . دلم گرفت . سوالش و یا بهتر بگم استفهام انکاریش خیلی دلم رو شکوند . توی دلم بش گفتم آخه تو چی میفهمی ؟ باور کن چور در نمیاد ظاهرش با حرفش . واور کن جور در نمیاد گذشته اش با سوالش . البته من هم ظاهرم با گذشته ام جور نیست اما توی ذهنم خاطرات زیادی دارم ، حرف های زیادی دارم . توی دلم بش گفتم آخه تو چه میفمی ؟ تو چه میدونی ؟ اصلا خود تو که امروز این ها رو میگی خودت کشیدی ؟ خودت چشیدی ؟ صاف صاف وایستاده و بربر منو نگاه میکنه . منتظر جوابه . فکر میکنه که دنبال جواب میگردم . اما آخه جواب من به چه دردیش میخوره . اون که نمیفهمه . توی دلم بش میگم آره بر عکس تو من کشیدم . آخه تو چه میفهمی وقتی که زیر نگاه کودکانه تو مامانت لای کتابی مدرسه ات و بین وسایلت رو بگرده و توی قلکت رو نگاه کنه که چند صد تومن پیدا کنه که بری باش سیبزمینی بخری تا گشنه نمونید یعنی چی ؟ تو چه میفهمی لب گزیدنای مامان یعنی چی وقتی که به خیال کودکانه ات از کشف جدیدت برای مامان بزرگ بگی که مامان بزرگ دیروز یه کار باحال کردیم . جای نون و پنیر نون و نون خوردیم .آخه داداش تو چه میفهمی پچ پچ های مامان بزرگ با مامان بعد از دست گلی که به آب دادی در حالی که خودتم نمیدونی چرا مامان دعوات کرده یعنی چی ؟ میخوام داد بزنم و بش بگم آره کشیدم اما فکر نکنم تو بفهمی یعنی چی وقتی بابات بیاد خونه و بگه انگور فروش حاضر نشده بهش نیم کیلو انگور بفروشه . فکر نکنم یه جو مرام و همت توی وجودت باشه که گشنگی بکشی اما بازم به خاطر انقلاب و نظام از رئیس جمهور وقت حمایت کنی و وایستی جلوی هر چی اصلاح طلب و ضد ولایته و بگی حساب اون از بچه هاش جداست و وقتی که گند کاراش در اومد بگی حیف ما که این همه از این دفاع کردیم .

 

آره داداش امروز من رو نگاه نکن . امروز من ثمره ی یه عمر جون کندن و گشنگی کشیدن بابا مامانمه . هیچ وقت یادم نمیره خوشحالی کودکانه ام رو که امشب هم شام نوشابه و کلوچه داریم و البته بغض کودکانه ام رو وقتی که میشنیدم :" مامان جون تو بخور من گشنه ام نیست " . توی دلم بش میگم آخه تو چی میفهمی ؟ من بت چی بگم ؟

 

یه عمر گشنگی رو امثال بابای من کشیدن ، یه عمر حمایت از نظام و انقلاب رو امثال بابای من کردند ، یه عمر فحش و ناسزا رو امثال بابای من شنیدن ، اما امروز امثال تو که یه عمر توی ناز و نعمت بزرگ شدین و کسی نگفت بالای چشمتون ابروست و به زمین و زمان هم غرولند کردید ، شدین دایه ی مهربان تر از مادر و داعیه ی حمایت از محرومین دارین و انگشت روی سینه من فشار میدین باد توی گلو میندازین و بلند و حق به جانب فریاد میزنید : " تاحالا یه شب گشنگی کشیدی ؟ " آره داداش کشیدم اما چی بگم بهت ... چی بهت بگم که امروز برای امثال ما ژست روشن فکری گرفتی و مثلا دم از حق محرومین می زنی و هر کی هم که روشن فکر ندیده برات به به و چه چه میکنه و حال کردی که چقدر آدم با حالی هستی .سیگار برگت رو از دکه های بالا شهر تهران میخری و تاکید میکنی که حتما مزه شکلات تلخ داشته باشه و خیلی حساسی که حتما لباسات مارک دار باشن و انگار نه انگار که سی و چند ساله به حکم خون من و امثال من شکم تون و به برکت آه و ناله کپر نشینای این مملکت جیب تون پر شده . توی جواب همه ی استفهام های انکاریت فقط یه جمله میگم : " این قبری که تو بالاش وایستادی و اشک تمساح میریزی ، مرده ی توش منم "


,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

چند وقتیه که ( از بعد  عید )

میخواستم برای دوستان فعالیت های نشریاتیم رو بزارم اینجا

که قسمت نمیشد .

...

یه نشریه زدیم توی دانشگاه که قرار بود گروه های مختلفی براش نشریات اقماری در بیارن

در ریز موضوعات مختلف

البته متاسفانه نشریه مادر که اسمش نشانه بود فقط یه شماره بیرون اومد

اما باقی نشریات یکی دو باری بیرون اومدن

هدف اصلی این نشریات نشون دادن بچه مذهبی ها بود به شکلی که

معمولا توی دید عموم غیر مذهبی به این صورت شناخته نمیشن  

لینکشون رو برای دانلود اینجا قرار دادم میتونید دانلود کنید

.....................

۱- نشانه : نشریه فرهنگی اجتماعی ادبی . نشریه مادر

شماره ۱ : شهادت ، فقر 

۲- آیت : باز خوانی تفکرات امام خمینی ( خیلی خیلی خلاصه و مختصر در موضوعات مختلف )

شماره ۱ : فرهنگ

شماره ۲ : انتخابات مجلس

۳- بیعت : ویژه نامه مناسبتی

شماره ۱ : ویژه نامه نهم دی ( به سفارش معاونت فرهنگی دانشگاه ) 

۴- پر پرواز : حجاب از دیدگاه ...

شماره ۱ : حجاب از دیدگاه قرآن

...

یاد حرفی از دکتر بهشتی افتادم که یه روز یه نفر میره پیشش و میگه

من یه سری طرح دارم که اگه انجام بشه انقلاب اسلامی ایران پیروز میشه

ایشون اشاره میکنن به افرادی که اونجا نشسته بودن و میگن

همه اینا طرح دارن

ولی کو مرد عمل ...

خیلی سخت بود

خیلی سخت

من فکر میکردم که وقتی به بچه ها بگم که بیاین گروه های مختلف رو بگیرید و کار کنید

از خبرنامه گرفته تا نشریه طنز و هزار جور فکر و خیال دیگه

یا این که بیان توی نشریه مادر بنویسن

همه میان و کمک میکنن

اما هیچ کس کمک نکرد

البته اینجا باید از سردبیر نشریات اقماری تشکر کنم که خیلی زحمت کشیدن

مخصوصا آقای آبیار و آقای علی وند

و البته از همه دوستانی که با نظرات خوبشون بنده و دوستانم رو یاری کردن هم

باید خیلی تشکر کنم

اما در کل

این بود فعالیت فرهنگی ما در سال ۹۰

انشالله که تونسته باشیم به کمک دوستان گوشه ای از مسئولیتی که بر دوشمون بوده رو

انجام بدیم .

التماس دعا

پ.ن : این جبهه نیرو ندارد ...

پ.ن : استفاده از نشریات و مطالب اونها بلا مانعه اگه ما رو هم با خبر کنید خوشحالمون کردید .

پ.ن : گاهی که ... فقط میگم آقا جان اگه تو بودی اینطوری نمیشد ... خیلی سختمه ... خیلی ...

...

بعد نوشت : 

یکی از دوستانی که خیلی به کار لطف داشتند و بسیار از راهنمایی هاشون استفاده کردیم 

و خود بنده بسیار از ایشون یاد گرفتم 

کامنتی قرار دادند که باید در مورد این کامنت چند موضوع رو باز گویه کنم 

این جبهه ای که نیرو ندارد 

اولا جبهه فرهنگی ای است که اما روح الله فرمودند 

و استفاده از لفظ ندارد به این معنا نیست که هیچ هیچ 

بلکه یعنی خیلی کم 

و البته قبول دارد که جبهه فرهنگی ما امروز از دو سو تیر میخورد 

هم از روبرو و هم از پشت 

که شاهد مثال این گفته هم همان آب هاییه که زیر پای شما بستند 

و باتلاقیه که زیر پای شما ساختند 

خدا به شما اجر بده 

...

زاهد اگرچه لاف ز پرهیز میزند ...

...

التماس دعا 


,,,,
  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

چند وقتیه که ( از بعد  عید )

میخواستم برای دوستان فعالیت های نشریاتیم رو بزارم اینجا

که قسمت نمیشد .

...

یه نشریه زدیم توی دانشگاه که قرار بود گروه های مختلفی براش نشریات اقماری در بیارن

در ریز موضوعات مختلف

البته متاسفانه نشریه مادر که اسمش نشانه بود فقط یه شماره بیرون اومد

اما باقی نشریات یکی دو باری بیرون اومدن

هدف اصلی این نشریات نشون دادن بچه مذهبی ها بود به شکلی که

معمولا توی دید عموم غیر مذهبی به این صورت شناخته نمیشن  

لینکشون رو برای دانلود اینجا قرار دادم میتونید دانلود کنید

.....................

۱- نشانه : نشریه فرهنگی اجتماعی ادبی . نشریه مادر

شماره ۱ : شهادت ، فقر 

۲- آیت : باز خوانی تفکرات امام خمینی ( خیلی خیلی خلاصه و مختصر در موضوعات مختلف )

شماره ۱ : فرهنگ

شماره ۲ : انتخابات مجلس

۳- بیعت : ویژه نامه مناسبتی

شماره ۱ : ویژه نامه نهم دی ( به سفارش معاونت فرهنگی دانشگاه ) 

۴- پر پرواز : حجاب از دیدگاه ...

شماره ۱ : حجاب از دیدگاه قرآن

...

یاد حرفی از دکتر بهشتی افتادم که یه روز یه نفر میره پیشش و میگه

من یه سری طرح دارم که اگه انجام بشه انقلاب اسلامی ایران پیروز میشه

ایشون اشاره میکنن به افرادی که اونجا نشسته بودن و میگن

همه اینا طرح دارن

ولی کو مرد عمل ...

خیلی سخت بود

خیلی سخت

من فکر میکردم که وقتی به بچه ها بگم که بیاین گروه های مختلف رو بگیرید و کار کنید

از خبرنامه گرفته تا نشریه طنز و هزار جور فکر و خیال دیگه

یا این که بیان توی نشریه مادر بنویسن

همه میان و کمک میکنن

اما هیچ کس کمک نکرد

البته اینجا باید از سردبیر نشریات اقماری تشکر کنم که خیلی زحمت کشیدن

مخصوصا آقای آبیار و آقای علی وند

و البته از همه دوستانی که با نظرات خوبشون بنده و دوستانم رو یاری کردن هم

باید خیلی تشکر کنم

اما در کل

این بود فعالیت فرهنگی ما در سال ۹۰

انشالله که تونسته باشیم به کمک دوستان گوشه ای از مسئولیتی که بر دوشمون بوده رو

انجام بدیم .

التماس دعا

پ.ن : این جبهه نیرو ندارد ...

پ.ن : استفاده از نشریات و مطالب اونها بلا مانعه اگه ما رو هم با خبر کنید خوشحالمون کردید .

پ.ن : گاهی که ... فقط میگم آقا جان اگه تو بودی اینطوری نمیشد ... خیلی سختمه ... خیلی ...

...

بعد نوشت : 

یکی از دوستانی که خیلی به کار لطف داشتند و بسیار از راهنمایی هاشون استفاده کردیم 

و خود بنده بسیار از ایشون یاد گرفتم 

کامنتی قرار دادند که باید در مورد این کامنت چند موضوع رو باز گویه کنم 

این جبهه ای که نیرو ندارد 

اولا جبهه فرهنگی ای است که اما روح الله فرمودند 

و استفاده از لفظ ندارد به این معنا نیست که هیچ هیچ 

بلکه یعنی خیلی کم 

و البته قبول دارد که جبهه فرهنگی ما امروز از دو سو تیر میخورد 

هم از روبرو و هم از پشت 

که شاهد مثال این گفته هم همان آب هاییه که زیر پای شما بستند 

و باتلاقیه که زیر پای شما ساختند 

خدا به شما اجر بده 

...

زاهد اگرچه لاف ز پرهیز میزند ...

...

التماس دعا 


,,,,
  • میر محمد مطهری موید