من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

بایگانی

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
یه شعر خووب از آقای برقعی خوندم. براتون میذارم:

نوشتم اول خط بسمه‌ تعالی سر

بلند مرتبه پیکر بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد

که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت هرجا سر

قسم به معنی "لا یمکن الفرار از عشق"

که پر شده است جهان از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن

به آسمان بنگر! ما رایت الا سر

سری که گفت من از اشتیاق لبریزم

به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم

مباد جامه مبادا کفن مبادا سر

همان سری که یحب الجمال محوش بود

جمیل بود جمیلا بدن جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را

که یک به یک همه بودند سروران را سر

زهیر گفت حسینا! بخواه از ما جان

حبیب گفت حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس "اجننی" گویان

درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم ام وهب را به پارهء تن گفت:

برو به معرکه با سر ولی میا با سر

خوشا بحال غلامش، به آرزوش رسید

گذاشت لحظهء آخر به پای مولا سر

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد

همان سری است که برده برای لیلا سر

سری که احمد و محمود بود سر تا پا

همان سری که خداوند بود پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد

پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

امام غرق به خون بود و زیر لب می گفت:

به پیشگاه تو آورده ام خدایا سر

میان خاک کلام خدا مقطعه شد

میان خاک الف لام میم طا ها سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازهء اسب

چه خوب شد که نبوده است بر بدن ها سر 

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود

به هرکه هرچه دلش خواست داد ، حتی سر

نبرد تن به تن آفتاب و پیکر او

ادامه داشت ادامه سه روز ...اما سر

 -جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است

جدا شده است و نیافتاده است از پا سر

صدای آیهء کهف الرقیم می‌آید

بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد ، بمیرد آن اسلام

که آفتاب درآورد از کلیسا سر

چقدر زخم که با یک نسیم وا می شد

نسیم آمد و بر نیزه شد شکوفا سر

عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت

به چوب، چوبهء محمل نه با زبان با سر


دلم هوای حرم کرده است می‌دانی

دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر.

  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰
یه شعر خووب از آقای برقعی خوندم. براتون میذارم:

نوشتم اول خط بسمه‌ تعالی سر

بلند مرتبه پیکر بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد

که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت هرجا سر

قسم به معنی "لا یمکن الفرار از عشق"

که پر شده است جهان از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن

به آسمان بنگر! ما رایت الا سر

سری که گفت من از اشتیاق لبریزم

به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم

مباد جامه مبادا کفن مبادا سر

همان سری که یحب الجمال محوش بود

جمیل بود جمیلا بدن جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را

که یک به یک همه بودند سروران را سر

زهیر گفت حسینا! بخواه از ما جان

حبیب گفت حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس "اجننی" گویان

درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم ام وهب را به پارهء تن گفت:

برو به معرکه با سر ولی میا با سر

خوشا بحال غلامش، به آرزوش رسید

گذاشت لحظهء آخر به پای مولا سر

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد

همان سری است که برده برای لیلا سر

سری که احمد و محمود بود سر تا پا

همان سری که خداوند بود پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد

پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

امام غرق به خون بود و زیر لب می گفت:

به پیشگاه تو آورده ام خدایا سر

میان خاک کلام خدا مقطعه شد

میان خاک الف لام میم طا ها سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازهء اسب

چه خوب شد که نبوده است بر بدن ها سر 

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود

به هرکه هرچه دلش خواست داد ، حتی سر

نبرد تن به تن آفتاب و پیکر او

ادامه داشت ادامه سه روز ...اما سر

 -جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است

جدا شده است و نیافتاده است از پا سر

صدای آیهء کهف الرقیم می‌آید

بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد ، بمیرد آن اسلام

که آفتاب درآورد از کلیسا سر

چقدر زخم که با یک نسیم وا می شد

نسیم آمد و بر نیزه شد شکوفا سر

عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت

به چوب، چوبهء محمل نه با زبان با سر


دلم هوای حرم کرده است می‌دانی

دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر.

  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

زنده ها و من 4

خواب ، موجب پشیمانی

هر روز میرم توی بغل دشمنم و ... . نمیدونم . یه حس خاصی داره . یه جور ... چطوری بگم . هم حال میده و هم واقعا کاری از دستم بر نمیاد . جدا واقعا اساسا انصافا خیلی قویه . البته گاهی با یکمی مقاومت میتونم نرم سمتش ، اما خسته که میشم مقاومت از یادم میره . گرده ام که یکمی درد میگیره دشمن مشمن دیگه حالیم نیست . چشام که سنگین میشه ، وای نمیدونی ... البته منم بش نیاز دارم و این نیاز باعث میشه گاهی وقت ها نتونم بهش به چشم دشمن نگاه کنم . اما ... اما اون واقعا یه دشمنه . یه دشمن ، یه دشمن خونی . یه دشمن خطر ناک . خداییش تو بگو ، اگه یکی آینده ات رو نابود کنه دشمنت نیست ؟ اصلا آینده چیه ؟ اگه الان وضعت داغون باشه ( البته انشالله که نباشه ) اگه از روزگار نالون باشی ، اگه اوضاعت قمر در عقرب باشه ، نتونی در مورد آینده ات هیچی رو پیشبینی کنی ، اگه الان وقت ازدواجت باشه و لنگ در هوا باشی ، اگه دنبال کار باشی و گیرت نیاد ، جیبات خالی باشه و آه در بساط نداشته باشی ، خلاصه بزار راحتت کنم ، به قول آقای همساده "له له" باشی ، مسبب اش دشمنت نیست ؟ خداییش اگه با یه نیگا به دور و بریا و دوست و آشناهات ببینی صدی نودتاشون رو هم همون به خاک سیاه نشونده ... بابا بی خیال . چی دارم میگم . از قدیم گفتن از ماست که بر ماست . اگه واقعا باور داشتم به این که دشمنمه ، اگه به مسیرم ایمان داشتم ، اگه مقاومت میکردم و تا خسته میشدم ، تا یکمی کمرم ، گرده ام ، درد میگرفت زودی نمیپریدم توی بغلش ، اگه چشام که سنگین میشد میدویدم توی آشپزخونه و آبی به سر روم میزدم ، تا حالا بارمو بسته بودم و داشتم برا دکترا میخوندم . خداییش فقط آدمای ... بی خیال بازم دارم فرافکنی میکنم .

هر روز میرم توی بغل دشمنم و راستشو بگم لبخند هم روی لبمه . وقتی میرم توی بغلش اونقدر حال میده و همه ی دردهام یادم میره و خستگیای یه نصف روز پر از تلاش و مقاومت ،مقاوت یکمی هم دردناک ، از تنم در میره که اصلا حالیم نیست توی بغل کی رفتم . لبخند میزنم و چشمامو میبندم و غرق در خوشی میشم . انگار دیگه همه ی مشکلاتم حل شده و فردا همه چیز آرومه و من واقعا خوشحال خواهم بود . اما ... اما واقعیت یه چیز دیگه است . واقعیت اینه که اگه من میتونستم بر دشمنم غلبه کنم دنیا و آخرتم رو ساخته بودم . واقعیت اینه که نمیشه هم تلاش کرد هم توی رختخواب گرم و نرم خوابید . واقعیت اینه که هر چی میکشم از این خواب زیاده . آره باید بپذیرم . همه ی این بد بختیام از همین رختخوابه  که دشمن خونیمه . دشمن خطرناکی که حالا در آستانه ی کنکور ارشد ، همونطور که امروزم رو خراب کرده ، میخواد آینده ام رو هم خراب کنه . همین خوابه که همه ی دور بریا و دوست و آشنا هام رو - صدی نود البته - به خاک سیاه نشونده . اگه به جای خواب دنبال یه لقمه نون بودم ، اگه تلاش میکردم و به فکر آینده بودم ، اگه به جای رفتن توی بغل رختخواب درسام رو خوب خونده بودم ، الان داشتم برای دکترا میخوندم . ای بابا ... "اگه" رو کاشتن جاش هیچی سبز نشد . از امروز میخوام با درد کمر کنار بیام ، اما هم آغوش این عروس هزار داماد نباشم . میخوام جدا واقعا اساسا انصافا باور کنم که دشمنمه .

به مناسبت توافق ژنو

تقدیم به دکتر ظریف با آرزوی تداوم لبخند های زیبایش

.....

ب ن : شاید برخی دوستان گله کنند که چرا نیستی

باید عرض کنم که درگیر ارشدم

شاید همون دوستان بازم گله کنن که پس این پست نوشتنت چیه

باید عرض کنم که اولا نتونستم جلوی خودم رو بگیرم . سوژه داغ بود و ایده جالب . ترسیدم بپره .

و دوما بورو بچه بشین فکر نون باش هی گله گله . گله آبه و خاک و ازش آرد در نمیاد ول کن درس دارم ، عجب آدمیه ها . به بچه رو میدی هی گله میکنه . عجبا .

.....

ب ن 2 : یه ایده ی جالب برای همون سوژه یعنی دکتر ظریف به ذهنم رسید اما دیگه وقت و حال پرداختنش رو ندارم . تقدیم به دوستان وقت دار و ظریف الطبع جهت شوخی :

اندر بیانات شیخ ما ظریف الممالک در میانه ی میدان ژنو خطاب به دشمن ( همان رختخواب منظور نظر است )  ، به قلم شیوای حکیم مولانا :

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
گفتی بناز : بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که "بیش مرنجانم" ، آرزوست

زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست


( شعر از مولانا ، با کمی تلخیص مغرضانه )

 

 

التماس دعا

یاعلی

م.محمد.م.م

  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

زنده ها و من 4

خواب ، موجب پشیمانی

هر روز میرم توی بغل دشمنم و ... . نمیدونم . یه حس خاصی داره . یه جور ... چطوری بگم . هم حال میده و هم واقعا کاری از دستم بر نمیاد . جدا واقعا اساسا انصافا خیلی قویه . البته گاهی با یکمی مقاومت میتونم نرم سمتش ، اما خسته که میشم مقاومت از یادم میره . گرده ام که یکمی درد میگیره دشمن مشمن دیگه حالیم نیست . چشام که سنگین میشه ، وای نمیدونی ... البته منم بش نیاز دارم و این نیاز باعث میشه گاهی وقت ها نتونم بهش به چشم دشمن نگاه کنم . اما ... اما اون واقعا یه دشمنه . یه دشمن ، یه دشمن خونی . یه دشمن خطر ناک . خداییش تو بگو ، اگه یکی آینده ات رو نابود کنه دشمنت نیست ؟ اصلا آینده چیه ؟ اگه الان وضعت داغون باشه ( البته انشالله که نباشه ) اگه از روزگار نالون باشی ، اگه اوضاعت قمر در عقرب باشه ، نتونی در مورد آینده ات هیچی رو پیشبینی کنی ، اگه الان وقت ازدواجت باشه و لنگ در هوا باشی ، اگه دنبال کار باشی و گیرت نیاد ، جیبات خالی باشه و آه در بساط نداشته باشی ، خلاصه بزار راحتت کنم ، به قول آقای همساده "له له" باشی ، مسبب اش دشمنت نیست ؟ خداییش اگه با یه نیگا به دور و بریا و دوست و آشناهات ببینی صدی نودتاشون رو هم همون به خاک سیاه نشونده ... بابا بی خیال . چی دارم میگم . از قدیم گفتن از ماست که بر ماست . اگه واقعا باور داشتم به این که دشمنمه ، اگه به مسیرم ایمان داشتم ، اگه مقاومت میکردم و تا خسته میشدم ، تا یکمی کمرم ، گرده ام ، درد میگرفت زودی نمیپریدم توی بغلش ، اگه چشام که سنگین میشد میدویدم توی آشپزخونه و آبی به سر روم میزدم ، تا حالا بارمو بسته بودم و داشتم برا دکترا میخوندم . خداییش فقط آدمای ... بی خیال بازم دارم فرافکنی میکنم .

هر روز میرم توی بغل دشمنم و راستشو بگم لبخند هم روی لبمه . وقتی میرم توی بغلش اونقدر حال میده و همه ی دردهام یادم میره و خستگیای یه نصف روز پر از تلاش و مقاومت ،مقاوت یکمی هم دردناک ، از تنم در میره که اصلا حالیم نیست توی بغل کی رفتم . لبخند میزنم و چشمامو میبندم و غرق در خوشی میشم . انگار دیگه همه ی مشکلاتم حل شده و فردا همه چیز آرومه و من واقعا خوشحال خواهم بود . اما ... اما واقعیت یه چیز دیگه است . واقعیت اینه که اگه من میتونستم بر دشمنم غلبه کنم دنیا و آخرتم رو ساخته بودم . واقعیت اینه که نمیشه هم تلاش کرد هم توی رختخواب گرم و نرم خوابید . واقعیت اینه که هر چی میکشم از این خواب زیاده . آره باید بپذیرم . همه ی این بد بختیام از همین رختخوابه  که دشمن خونیمه . دشمن خطرناکی که حالا در آستانه ی کنکور ارشد ، همونطور که امروزم رو خراب کرده ، میخواد آینده ام رو هم خراب کنه . همین خوابه که همه ی دور بریا و دوست و آشنا هام رو - صدی نود البته - به خاک سیاه نشونده . اگه به جای خواب دنبال یه لقمه نون بودم ، اگه تلاش میکردم و به فکر آینده بودم ، اگه به جای رفتن توی بغل رختخواب درسام رو خوب خونده بودم ، الان داشتم برای دکترا میخوندم . ای بابا ... "اگه" رو کاشتن جاش هیچی سبز نشد . از امروز میخوام با درد کمر کنار بیام ، اما هم آغوش این عروس هزار داماد نباشم . میخوام جدا واقعا اساسا انصافا باور کنم که دشمنمه .

به مناسبت توافق ژنو

تقدیم به دکتر ظریف با آرزوی تداوم لبخند های زیبایش

.....

ب ن : شاید برخی دوستان گله کنند که چرا نیستی

باید عرض کنم که درگیر ارشدم

شاید همون دوستان بازم گله کنن که پس این پست نوشتنت چیه

باید عرض کنم که اولا نتونستم جلوی خودم رو بگیرم . سوژه داغ بود و ایده جالب . ترسیدم بپره .

و دوما بورو بچه بشین فکر نون باش هی گله گله . گله آبه و خاک و ازش آرد در نمیاد ول کن درس دارم ، عجب آدمیه ها . به بچه رو میدی هی گله میکنه . عجبا .

.....

ب ن 2 : یه ایده ی جالب برای همون سوژه یعنی دکتر ظریف به ذهنم رسید اما دیگه وقت و حال پرداختنش رو ندارم . تقدیم به دوستان وقت دار و ظریف الطبع جهت شوخی :

اندر بیانات شیخ ما ظریف الممالک در میانه ی میدان ژنو خطاب به دشمن ( همان رختخواب منظور نظر است )  ، به قلم شیوای حکیم مولانا :

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
گفتی بناز : بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که "بیش مرنجانم" ، آرزوست

زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست


( شعر از مولانا ، با کمی تلخیص مغرضانه )

 

 

التماس دعا

یاعلی

م.محمد.م.م

  • میر محمد مطهری موید