من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

بایگانی
  • ۰
  • ۰

بد جوری رفتم توی فکر . یاد قدیما افتادم . خیلی سوال عجیبی ازم کرده بود . دلم گرفت . سوالش و یا بهتر بگم استفهام انکاریش خیلی دلم رو شکوند . توی دلم بش گفتم آخه تو چی میفهمی ؟ باور کن چور در نمیاد ظاهرش با حرفش . واور کن جور در نمیاد گذشته اش با سوالش . البته من هم ظاهرم با گذشته ام جور نیست اما توی ذهنم خاطرات زیادی دارم ، حرف های زیادی دارم . توی دلم بش گفتم آخه تو چه میفمی ؟ تو چه میدونی ؟ اصلا خود تو که امروز این ها رو میگی خودت کشیدی ؟ خودت چشیدی ؟ صاف صاف وایستاده و بربر منو نگاه میکنه . منتظر جوابه . فکر میکنه که دنبال جواب میگردم . اما آخه جواب من به چه دردیش میخوره . اون که نمیفهمه . توی دلم بش میگم آره بر عکس تو من کشیدم . آخه تو چه میفهمی وقتی که زیر نگاه کودکانه تو مامانت لای کتابی مدرسه ات و بین وسایلت رو بگرده و توی قلکت رو نگاه کنه که چند صد تومن پیدا کنه که بری باش سیبزمینی بخری تا گشنه نمونید یعنی چی ؟ تو چه میفهمی لب گزیدنای مامان یعنی چی وقتی که به خیال کودکانه ات از کشف جدیدت برای مامان بزرگ بگی که مامان بزرگ دیروز یه کار باحال کردیم . جای نون و پنیر نون و نون خوردیم .آخه داداش تو چه میفهمی پچ پچ های مامان بزرگ با مامان بعد از دست گلی که به آب دادی در حالی که خودتم نمیدونی چرا مامان دعوات کرده یعنی چی ؟ میخوام داد بزنم و بش بگم آره کشیدم اما فکر نکنم تو بفهمی یعنی چی وقتی بابات بیاد خونه و بگه انگور فروش حاضر نشده بهش نیم کیلو انگور بفروشه . فکر نکنم یه جو مرام و همت توی وجودت باشه که گشنگی بکشی اما بازم به خاطر انقلاب و نظام از رئیس جمهور وقت حمایت کنی و وایستی جلوی هر چی اصلاح طلب و ضد ولایته و بگی حساب اون از بچه هاش جداست و وقتی که گند کاراش در اومد بگی حیف ما که این همه از این دفاع کردیم .

 

آره داداش امروز من رو نگاه نکن . امروز من ثمره ی یه عمر جون کندن و گشنگی کشیدن بابا مامانمه . هیچ وقت یادم نمیره خوشحالی کودکانه ام رو که امشب هم شام نوشابه و کلوچه داریم و البته بغض کودکانه ام رو وقتی که میشنیدم :" مامان جون تو بخور من گشنه ام نیست " . توی دلم بش میگم آخه تو چی میفهمی ؟ من بت چی بگم ؟

 

یه عمر گشنگی رو امثال بابای من کشیدن ، یه عمر حمایت از نظام و انقلاب رو امثال بابای من کردند ، یه عمر فحش و ناسزا رو امثال بابای من شنیدن ، اما امروز امثال تو که یه عمر توی ناز و نعمت بزرگ شدین و کسی نگفت بالای چشمتون ابروست و به زمین و زمان هم غرولند کردید ، شدین دایه ی مهربان تر از مادر و داعیه ی حمایت از محرومین دارین و انگشت روی سینه من فشار میدین باد توی گلو میندازین و بلند و حق به جانب فریاد میزنید : " تاحالا یه شب گشنگی کشیدی ؟ " آره داداش کشیدم اما چی بگم بهت ... چی بهت بگم که امروز برای امثال ما ژست روشن فکری گرفتی و مثلا دم از حق محرومین می زنی و هر کی هم که روشن فکر ندیده برات به به و چه چه میکنه و حال کردی که چقدر آدم با حالی هستی .سیگار برگت رو از دکه های بالا شهر تهران میخری و تاکید میکنی که حتما مزه شکلات تلخ داشته باشه و خیلی حساسی که حتما لباسات مارک دار باشن و انگار نه انگار که سی و چند ساله به حکم خون من و امثال من شکم تون و به برکت آه و ناله کپر نشینای این مملکت جیب تون پر شده . توی جواب همه ی استفهام های انکاریت فقط یه جمله میگم : " این قبری که تو بالاش وایستادی و اشک تمساح میریزی ، مرده ی توش منم "


,
  • ۹۱/۰۸/۱۱
  • میر محمد مطهری موید

ادبی

تامل

دل نوشته

سیاست

مبارزه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی