من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

بایگانی
  • ۰
  • ۰

زنده ها و من 4

خواب ، موجب پشیمانی

هر روز میرم توی بغل دشمنم و ... . نمیدونم . یه حس خاصی داره . یه جور ... چطوری بگم . هم حال میده و هم واقعا کاری از دستم بر نمیاد . جدا واقعا اساسا انصافا خیلی قویه . البته گاهی با یکمی مقاومت میتونم نرم سمتش ، اما خسته که میشم مقاومت از یادم میره . گرده ام که یکمی درد میگیره دشمن مشمن دیگه حالیم نیست . چشام که سنگین میشه ، وای نمیدونی ... البته منم بش نیاز دارم و این نیاز باعث میشه گاهی وقت ها نتونم بهش به چشم دشمن نگاه کنم . اما ... اما اون واقعا یه دشمنه . یه دشمن ، یه دشمن خونی . یه دشمن خطر ناک . خداییش تو بگو ، اگه یکی آینده ات رو نابود کنه دشمنت نیست ؟ اصلا آینده چیه ؟ اگه الان وضعت داغون باشه ( البته انشالله که نباشه ) اگه از روزگار نالون باشی ، اگه اوضاعت قمر در عقرب باشه ، نتونی در مورد آینده ات هیچی رو پیشبینی کنی ، اگه الان وقت ازدواجت باشه و لنگ در هوا باشی ، اگه دنبال کار باشی و گیرت نیاد ، جیبات خالی باشه و آه در بساط نداشته باشی ، خلاصه بزار راحتت کنم ، به قول آقای همساده "له له" باشی ، مسبب اش دشمنت نیست ؟ خداییش اگه با یه نیگا به دور و بریا و دوست و آشناهات ببینی صدی نودتاشون رو هم همون به خاک سیاه نشونده ... بابا بی خیال . چی دارم میگم . از قدیم گفتن از ماست که بر ماست . اگه واقعا باور داشتم به این که دشمنمه ، اگه به مسیرم ایمان داشتم ، اگه مقاومت میکردم و تا خسته میشدم ، تا یکمی کمرم ، گرده ام ، درد میگرفت زودی نمیپریدم توی بغلش ، اگه چشام که سنگین میشد میدویدم توی آشپزخونه و آبی به سر روم میزدم ، تا حالا بارمو بسته بودم و داشتم برا دکترا میخوندم . خداییش فقط آدمای ... بی خیال بازم دارم فرافکنی میکنم .

هر روز میرم توی بغل دشمنم و راستشو بگم لبخند هم روی لبمه . وقتی میرم توی بغلش اونقدر حال میده و همه ی دردهام یادم میره و خستگیای یه نصف روز پر از تلاش و مقاومت ،مقاوت یکمی هم دردناک ، از تنم در میره که اصلا حالیم نیست توی بغل کی رفتم . لبخند میزنم و چشمامو میبندم و غرق در خوشی میشم . انگار دیگه همه ی مشکلاتم حل شده و فردا همه چیز آرومه و من واقعا خوشحال خواهم بود . اما ... اما واقعیت یه چیز دیگه است . واقعیت اینه که اگه من میتونستم بر دشمنم غلبه کنم دنیا و آخرتم رو ساخته بودم . واقعیت اینه که نمیشه هم تلاش کرد هم توی رختخواب گرم و نرم خوابید . واقعیت اینه که هر چی میکشم از این خواب زیاده . آره باید بپذیرم . همه ی این بد بختیام از همین رختخوابه  که دشمن خونیمه . دشمن خطرناکی که حالا در آستانه ی کنکور ارشد ، همونطور که امروزم رو خراب کرده ، میخواد آینده ام رو هم خراب کنه . همین خوابه که همه ی دور بریا و دوست و آشنا هام رو - صدی نود البته - به خاک سیاه نشونده . اگه به جای خواب دنبال یه لقمه نون بودم ، اگه تلاش میکردم و به فکر آینده بودم ، اگه به جای رفتن توی بغل رختخواب درسام رو خوب خونده بودم ، الان داشتم برای دکترا میخوندم . ای بابا ... "اگه" رو کاشتن جاش هیچی سبز نشد . از امروز میخوام با درد کمر کنار بیام ، اما هم آغوش این عروس هزار داماد نباشم . میخوام جدا واقعا اساسا انصافا باور کنم که دشمنمه .

به مناسبت توافق ژنو

تقدیم به دکتر ظریف با آرزوی تداوم لبخند های زیبایش

.....

ب ن : شاید برخی دوستان گله کنند که چرا نیستی

باید عرض کنم که درگیر ارشدم

شاید همون دوستان بازم گله کنن که پس این پست نوشتنت چیه

باید عرض کنم که اولا نتونستم جلوی خودم رو بگیرم . سوژه داغ بود و ایده جالب . ترسیدم بپره .

و دوما بورو بچه بشین فکر نون باش هی گله گله . گله آبه و خاک و ازش آرد در نمیاد ول کن درس دارم ، عجب آدمیه ها . به بچه رو میدی هی گله میکنه . عجبا .

.....

ب ن 2 : یه ایده ی جالب برای همون سوژه یعنی دکتر ظریف به ذهنم رسید اما دیگه وقت و حال پرداختنش رو ندارم . تقدیم به دوستان وقت دار و ظریف الطبع جهت شوخی :

اندر بیانات شیخ ما ظریف الممالک در میانه ی میدان ژنو خطاب به دشمن ( همان رختخواب منظور نظر است )  ، به قلم شیوای حکیم مولانا :

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
گفتی بناز : بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که "بیش مرنجانم" ، آرزوست

زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست


( شعر از مولانا ، با کمی تلخیص مغرضانه )

 

 

التماس دعا

یاعلی

م.محمد.م.م

  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰
سلام علیکم

دوستان محتاج دعای خیر شما هستم

حتما بنده را در این ایام و در این مدت دعا بفرمایید .

  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰
سلام علیکم

دوستان محتاج دعای خیر شما هستم

حتما بنده را در این ایام و در این مدت دعا بفرمایید .

  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

خوشحال نیستم چون که نمیخوام دبیر جامعه اسلامی باشم اما هنوز هستم و اصلا هم نتونستم توی این مدت دبیر خوبی باشم 

دعا بفرمایید که این هفته بتونم جلسه ای تشکیل بدم و شورا قبول کنه که دبیر جدید انتخاب کنه   

خوشحال نیستم چون که هر روز همه از من میپرسن فلانی اینجا چی کار میکنی ؟ تموم نشدی ؟ چی میخوای از جون این دانشگاه 

بنده اگر ارشد ارومیه هم قبول بشم پامو اینجا نمیزارم 

و خوشحال نیستم که میبینم همه دوستام ارشد قبول شدن و فقط من موندم 

یکی از دوستان خیلی نزدیکم اینجا دکتری قبول شده و دو ماه دیگه هم دخترش به دنیا میاد و من هنوز اینجا اندر خم  همان کوچه ام 

خوشحال نیستم چون بنده خوبی نیستم برای خدا و هر روز بد تر و بد تر میشه اوضاعم 

خوشحال نیستم چون که در حالی که .... ، من باید با این مسئولین زبون نفهم سر و کله بزنم

خوشحال نیستم چون مسئولین فرهنگی کار ها رو خراب میکنن و نمیزارن مثل آدم کارمون رو بکنیم

دعا بفرمایید 

دعا بفرمایید که از این اوضاع خلاص بشیم 

بد گره افتاده توی کار ها ... 

....

ب ن : الهی العفو 

ب ن : انگار همین دو سال پیش بود که با مش اسماعیل و مصطفی و علی توت میخوردیم . اونا هفت و هشت ترمه تموم کردن . انگار همین دو سال پیش بود که من کارشناسی میخوندم و مش اسماعیل کارشناسی . انگار همین چند هفته پیش بود که با وجود این که من هنوز کارشناسی ام ، مش اسماعیل دکتری قبول شد ارومیه ...

آرزوی موفقیت دارم برای مش اسماعیل و التماس دعا برای خودم ...

  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

خوشحال نیستم چون که نمیخوام دبیر جامعه اسلامی باشم اما هنوز هستم و اصلا هم نتونستم توی این مدت دبیر خوبی باشم 

دعا بفرمایید که این هفته بتونم جلسه ای تشکیل بدم و شورا قبول کنه که دبیر جدید انتخاب کنه   

خوشحال نیستم چون که هر روز همه از من میپرسن فلانی اینجا چی کار میکنی ؟ تموم نشدی ؟ چی میخوای از جون این دانشگاه 

بنده اگر ارشد ارومیه هم قبول بشم پامو اینجا نمیزارم 

و خوشحال نیستم که میبینم همه دوستام ارشد قبول شدن و فقط من موندم 

یکی از دوستان خیلی نزدیکم اینجا دکتری قبول شده و دو ماه دیگه هم دخترش به دنیا میاد و من هنوز اینجا اندر خم  همان کوچه ام 

خوشحال نیستم چون بنده خوبی نیستم برای خدا و هر روز بد تر و بد تر میشه اوضاعم 

خوشحال نیستم چون که در حالی که .... ، من باید با این مسئولین زبون نفهم سر و کله بزنم

خوشحال نیستم چون مسئولین فرهنگی کار ها رو خراب میکنن و نمیزارن مثل آدم کارمون رو بکنیم

دعا بفرمایید 

دعا بفرمایید که از این اوضاع خلاص بشیم 

بد گره افتاده توی کار ها ... 

....

ب ن : الهی العفو 

ب ن : انگار همین دو سال پیش بود که با مش اسماعیل و مصطفی و علی توت میخوردیم . اونا هفت و هشت ترمه تموم کردن . انگار همین دو سال پیش بود که من کارشناسی میخوندم و مش اسماعیل کارشناسی . انگار همین چند هفته پیش بود که با وجود این که من هنوز کارشناسی ام ، مش اسماعیل دکتری قبول شد ارومیه ...

آرزوی موفقیت دارم برای مش اسماعیل و التماس دعا برای خودم ...

  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

برایم کمی مشکل است که به عنوان جزء کوچکی از واحد ایده پردازی مجموعه نوشت افزار ایرانی اسلامی ‏از کار بگویم و در عین حال سیاست های راهبردی آینده ی این کار بزرگ و پر خیر و برکت را لو ندهم . لذا بهتر میبینم که این نوشتار خرد را به درد دل برادری کوچک برای خواهران و برادران بزرگتر سپری کنم . به عنوان حلقه ای از کار تولید دفاتر ایرانی اسلامی که وارد مجموعه شدم و وظیفه ام ایده پردازی برای دفاتر شد دنیایی از طرح ها و رنگ ها و داستان ها و انسان ها و شخصیت های واقعی و ساختگی و شهر ها و منظره ها در پیش دیدگانم به رژه در آمد . شب اول نتوانستم بخوابم چون کاراکتر هایی که در حال ساختنشان بودم خواب را بر من حرام کرده بودند . تمام وجودم شوق و امید بود برای انجام کاری عظیم . دنیایی ساختم با دیوار های زیبا و دل نشین . دنیایی که حتی دیوار هایش هم نمیتوانست عمق نگاه پر محبت برادران مومن به یکدیگر را سد کند . البته امروز هم که این سطور را مینویسم دنیایی زیبا و با شکوه در ذهن ساخته ام اما با این تفاوت که دنیای قبلی ام بر روی زمینی صاف بنا شده بود و دنیایی که امروز در ذهن می پرورم بر روی ویرانه های دنیای پیشین . اولین آجر بنا های با صفای دنیای شیرین ایده های دفاتر تحریر را این جمله ی یک کلمه ای بر سرم نشاند : نمیشود . یک روزی طول کشید تا بتوانم بفهمم که نمیشود . این که نمیتوانم بگویم که کاراکتر متناسب با روح مخاطبم باید کشیده شود . ستون خیالم ترک خورد وقتی که دیدم نیمی از ایراد های طرح ها را نمیشود رفع کرد . و پایبست بنا را اشک هایم سست کرد وقتی که پای کارتونی غربی دیدم تمام چیزهایی که هم زمان کاراکتر انیمیشن حس میکند در صورتش پیداست . اما زمانی بنای خیالات خامم بر سرم ویران شد که دوستی با لبخند به من گفت : فلانی فکر کردی اینجا والت دیزنی است ؟

راه را ادامه دادم بی خیال ‏و فکر نمیکردم که دنیای کودکانه ام دوباره پا بگیرد اما گرفت . دنیایی زیباتر و امیدبخش تر از پیشین وجودم را فرا گرفت زمانی که در خبرگزاری فارس تیزر کارتون آتو را دیدم . کارتونی که در کرمان توسط گروهی از بچه مسجدی ها که حالا برای خود شرکت انیمیشن سازی باز کرده اند ساخته شده است .بچه هایی که دست خالی کاری کرده اند کارستان . بچه هایی که میخواهند ثابت کنند که ایرانی هم میتواند . بچه هایی که نشان داده اند ترس از دست به قلم شدن ‏ ترس از ساختن ‏ ترس از خلق کردن ‏ ترس از بزرگ شدن ‏ ترس از غربی ها خیالی بیش نیست . بچه هایی که ثابت کردند که درست است ما والت دیزنی و پیکسار و ... نیستیم اما بچه بسیجی که هستیم ... .

  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

برایم کمی مشکل است که به عنوان جزء کوچکی از واحد ایده پردازی مجموعه نوشت افزار ایرانی اسلامی ‏از کار بگویم و در عین حال سیاست های راهبردی آینده ی این کار بزرگ و پر خیر و برکت را لو ندهم . لذا بهتر میبینم که این نوشتار خرد را به درد دل برادری کوچک برای خواهران و برادران بزرگتر سپری کنم . به عنوان حلقه ای از کار تولید دفاتر ایرانی اسلامی که وارد مجموعه شدم و وظیفه ام ایده پردازی برای دفاتر شد دنیایی از طرح ها و رنگ ها و داستان ها و انسان ها و شخصیت های واقعی و ساختگی و شهر ها و منظره ها در پیش دیدگانم به رژه در آمد . شب اول نتوانستم بخوابم چون کاراکتر هایی که در حال ساختنشان بودم خواب را بر من حرام کرده بودند . تمام وجودم شوق و امید بود برای انجام کاری عظیم . دنیایی ساختم با دیوار های زیبا و دل نشین . دنیایی که حتی دیوار هایش هم نمیتوانست عمق نگاه پر محبت برادران مومن به یکدیگر را سد کند . البته امروز هم که این سطور را مینویسم دنیایی زیبا و با شکوه در ذهن ساخته ام اما با این تفاوت که دنیای قبلی ام بر روی زمینی صاف بنا شده بود و دنیایی که امروز در ذهن می پرورم بر روی ویرانه های دنیای پیشین . اولین آجر بنا های با صفای دنیای شیرین ایده های دفاتر تحریر را این جمله ی یک کلمه ای بر سرم نشاند : نمیشود . یک روزی طول کشید تا بتوانم بفهمم که نمیشود . این که نمیتوانم بگویم که کاراکتر متناسب با روح مخاطبم باید کشیده شود . ستون خیالم ترک خورد وقتی که دیدم نیمی از ایراد های طرح ها را نمیشود رفع کرد . و پایبست بنا را اشک هایم سست کرد وقتی که پای کارتونی غربی دیدم تمام چیزهایی که هم زمان کاراکتر انیمیشن حس میکند در صورتش پیداست . اما زمانی بنای خیالات خامم بر سرم ویران شد که دوستی با لبخند به من گفت : فلانی فکر کردی اینجا والت دیزنی است ؟

راه را ادامه دادم بی خیال ‏و فکر نمیکردم که دنیای کودکانه ام دوباره پا بگیرد اما گرفت . دنیایی زیباتر و امیدبخش تر از پیشین وجودم را فرا گرفت زمانی که در خبرگزاری فارس تیزر کارتون آتو را دیدم . کارتونی که در کرمان توسط گروهی از بچه مسجدی ها که حالا برای خود شرکت انیمیشن سازی باز کرده اند ساخته شده است .بچه هایی که دست خالی کاری کرده اند کارستان . بچه هایی که میخواهند ثابت کنند که ایرانی هم میتواند . بچه هایی که نشان داده اند ترس از دست به قلم شدن ‏ ترس از ساختن ‏ ترس از خلق کردن ‏ ترس از بزرگ شدن ‏ ترس از غربی ها خیالی بیش نیست . بچه هایی که ثابت کردند که درست است ما والت دیزنی و پیکسار و ... نیستیم اما بچه بسیجی که هستیم ... .

  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

دوست داشتم شما هم ببینید . 

التماس دعا 

...



کاندیدا رأی آورد!
تابلو، نقاش را ثروتمند کرد!
شعر شاعر، به چند زبان ترجمه شد!
کارگردان، جایزه ها را درو کرد!

و هنوز ...
سر همان چهار راه
واکس می زند

کودکی که همیشه بهترین "سوژه" است...!!!

  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰

دوست داشتم شما هم ببینید . 

التماس دعا 

...



کاندیدا رأی آورد!
تابلو، نقاش را ثروتمند کرد!
شعر شاعر، به چند زبان ترجمه شد!
کارگردان، جایزه ها را درو کرد!

و هنوز ...
سر همان چهار راه
واکس می زند

کودکی که همیشه بهترین "سوژه" است...!!!

  • میر محمد مطهری موید
  • ۰
  • ۰




و یک مطلب شنیدنی از زبان ولی امرمان 

انشالله که دینمان را بهتر بفهمیم 

ممکنه ظاهر زننده ای داشته باشه 


...

در این شبها ما رو از دعای خیرتون بی بهره نزارید 

التماس دعا

یاعلی

م.محمد.م.م

  • میر محمد مطهری موید