دیدم اگر بماند ...
...
...
وقتی که دست پدر شهید را گرفتم و به صورتش بوسه زدم
خواستم بگویم قبول باشد ...
اما ترسیدم دلش بشکند و آن همه اقتدار و استواریش
- که او همه را دل داری میداد و اشک از چشم دیگران پاک میکرد-
نشد
بغض ، راه گفتن را برایم بسته بود ...
هیچ چیز نگفتم ...
...
التماس دعا
یاعلی
م.محمد.م.م
...
بعد نوشت : اللهم الرزقنا
,,,,