من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

بایگانی
  • ۰
  • ۰
پدر بزرگ

مرد مهربانی بود

مرد مظلومی بود

همه ی فامیل میگفتند او آدم خیلی خوبی ست

برادر خانمش امروز با گریه میگفت

هرگز در تمام عمرش به او ، تو نگفته

و همیشه با احترام با او برخورد کرده

باجناقش میگفت

من آقا جعفر را از همه بیشتر میخوام

این اواخر من هم چیزی در او کشف کردم

ولی چه دیر

لبخندش را فهمیدم

چه دیر آن همه حرف نگفته و سکوت را

پشت لخندش دیدم

امروز او رفت

دوباره یک مرد خوب

یک انسان خوب ...

او مرد

......

......

روحش شاد

....

پ ن : از خدا میخوام به همه عمر طولانی با عزت و مرگ راحت بده

بابا بزرگ مهربون من خیلی رنج کشید تا از رنج این دنیا راحت شد

...

پ ن: صدای الرحمن زن ها رو میشنوم

که " فبای ...." رو با هم میخوندن

...

پ ن: در عجبم از کار دنیا

یک هفته ی پیش توی چشن عقد نوه اش شرکت کرد

حالا اون نوه توی مراسم عزای بابا بزرگ ...

یک هفته پیش همه بالای تختش بهش سر میزدن

از امروز بالای قبرش ...

...

امروز یه صحنه ی عزا یه صحنه ی عروسی رو برام تداعی کرد

همه ماشین ها توی خیابون دنبال یه ماشن میرن

برا یکی اون ماشین عروسه و مقصدش خونه عروس و داماد

برا یکی اون ماشین آمبولانسه و مقصدش خونه ی آخر همه ...

اما هم تو عزا هم تو جشن بچه ها با شادی بازی میکنن و

اصلا به فکر چیزی جز قشنگیای دنیا نیستن

...

فعلا تمام ...

یاعلی

م.محمد.م.م 

  • ۸۷/۰۲/۰۷
  • میر محمد مطهری موید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی