من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

بایگانی
  • ۰
  • ۰
سلام

..........

دلت را خانه ی ما کن ، مصفّا کردنش با من 

.                 به ما درد خود افشا کن ، مداوا کردنش با من

اگر درها به رویت بسته شد ، دل بر مکن از ما

.                در این خانه دقّ الباب کن ، وا کردنش با من

بیافشان قطره اشکی ، که من هستم خریدارش

.                بیاور قطره ی اخلاص، دریا کردنش با من

به ما گو حاجت خود را ، اجابت می کنم آنی

.          طلب کن آن چه می خواهی ، مهیّا کردنش با من

چو خوردی روزی امروز ما را ، شکر نعمت کن

.                     غم فردا مخور ، تامین فردا کردنش با من

بیا قبل از وقوع مرگ ، روشن کن حسابت را 

.                   بیاور نیک وبد را جمع ، منها کردنش با من


به قرآن ، آیه ی رحمت فراوان است ای انسان

.             بخوان آن آیه ها ، تفسیر و معنا کردنش با من

اگر عمری گنه کردی ، مشو نومید از رحمت  

.                  تو توبه نامه را بنویس ، امضاء کردنش با من

......................................................................

خیلی وقتا دلم میخواد یه کارایی بکنم

یه هو عقلم میگه نه

دلیل میاره

مثلا میگه اگه میخوای روزی نیمساعت قرآن بخونی از درست میمونی

( عقلم میگه ؟ )

اما بعدش دلم دست عقل (؟) رو کنار میزنه

و میگنه

نه

خدا خودش برکت میده

خدا خودش زیاد میکنه کم ها رو

...

نمیدونم

فکر میکنم هیچ کس به اندازه ی من براش اتمام حجت نشده باشه

که گناه نکنه

اما نمیدونم

باوجود اینهمه چیز هایی که من دیدم

چرا بازم این هوس سر کشی میکنه

میدونی

بعضی وقتا کارایی ازم سر میزنه که به آدم بودن خودم شک میکنم

مثلا چی؟

اینکه یه بار ( نه خیلی دور ... جدیدا )

نمیدونم

شیطون گولم زده بود  

میدونی چیکار کردم

هی هرم وجود قرآن گوشه ی اتاق تموم بندم رو میگرفت

میلرزیدم

ولی این هوس چقدر سر کشه

که بلند شدم قرآن رو گزاشتم تو یه اتاق دیگه

بعدش که به خودم اومدم

فکر کردم که چه کردم

اون موقع که دیگه  مغذ دو تا جوون رو دادم به این دو تا مار رو شونه هام تا آروم بشن

فکر کردم

فهمیدم چه کاری کردم

میدونی

من با این کارم گفتم خدایا از اتاقم برو بیرون

دستمو گزاشتم روی سینه ی قرآن و هلش دادم بیرون

انداختمش بیرون

نمیدونم شاید یکمی دادم زدم

شاید یکمی ...

خدا ی من هوسم شده بود

من خدا رو انداختم بیرون (؟)

به خیال خودم از وجدانم فرار کردم

ولی غافل بودم از اینکه

خدا از رگ گردنم به من نزدیک تره ...

خدا رو میدیدم و اما بازم...

من چجور بنده ای هستم

وای وای وای

و اون چه طور خداییه ؟

دیروز بهش گفتم خدا یا چطوری منو تحمل میکنی ؟

اگه من جای تو بودم ...

بعدشو نگفتم

ترسیدم بگه حالا که خودتم راضیی

پس بچش

ترسیدم

...

خدا کمکم کنه

خودش به روحم برکت بده

تا بتونم جلوی سرکشای این نفس لعنتی رو بگیرم

 ...

میگفتم دنیا دار مکافاته

نمیگفتم؟

به خدا که دار مکافاته

بعد از هر گناهم میدونی چند تا نمازم رو نمی رسم بخونم ؟

خدا تنبیهم می کنه

... 

خدا یا خودت منو برم گردون

خدا یا میدونم که تو توبه ی منو قبول میکنی

میدونم که تو با کسی شوخی نداری

ببخش 

ببخش که تو بخشنده ی مهربانی

صد بار اگر توبه شکستی باز آی

این چیزیه که منو بازم به توبه کردن امیدوار میکنه

خدا کنه بتونم بنده ی خوبی برات باشم

...

خدا یا

میدونم که دوستم داری

که اگه نداشتی

من الان نمیتونستم اسمتو صدا بزنم

خودت خواستی که من اسمتو صدا بزنم

پس تو هنوزم منو دوست داری

یه حدیث دیگه هم هست که بهم امید میده

خداوند به موسی (ع) میگه :

اگر بنده ی گناه کار من بدونه که من چقدر به بازگشت او

به سمت خودم اشتیاق دارم

بی شک قالب تهی میکنه

...

میدونی یعنی چی ؟

یعنی اگه میفهمیدی چقدر خدا دوست داره توبه کنی و دوباره بنده ی خوبش بشی

در جا میمیری

...

اینقدر خوبه

اینقدر بزرگه

اینقدر بخشنده اس

...

حرف که زیاده

مجالی نیست

...

شاد باشید

یاعلی

م.محمد.م.م

 

 

  • ۸۶/۱۰/۱۶
  • میر محمد مطهری موید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی