سلام به همه
بعد از مدت های مدید
بالاخره میخوام یه شعر از خودم بنویسم
.........................................................................................................
ساربانی دیدم، جاده اش لطف و صفا
دور میگشت به سرعت ز همه جور و جفا
پای میکوفت به جان شتر و ترکه به تن :
ظالم اندر خانه ست ، دور باد از تو وطن
آنقدر زد که به ناگه شتر از جای بشد
از سر درد بغرید : ساربان ، هان؟ چه شد؟
دور میخواهی شدن از ستم و ظلم ولی
جان من را چو همان ظالم ابلیس زنی
ظالم اصل همان است که در دل داری
ظلم آن است که سر ، بر ور ظالم آری
..........................................................................................................
شاد باشید
یا علی
م.محمد.م.م
- ۸۵/۰۸/۱۷