من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

من از آن روز که در بند تو ام آزادم

امیری حسین و نعم الامیر

بایگانی
  • ۰
  • ۰
 روز،از ابر بهاری میگفت

از بهار ِ زیبا

از گُل و جوی و گلاب

از نیستان و کمی هم چشمه

شب درآمد ناگه

آتشی در دل داشت

یا که شاید خورشید

هیزمی تر ، به شب انداخته* بود

آتش این دل شب شعله کشید

هم گُل و جوی و گلاب و چشمه

هم درختان و نیستان و بهار

جملگی در دل شب افروختند

باز روز آمد و آن ابر و بهار 

هم گُل و جوی و درخت و سبزه

هم گلاب و چشمه

از دل خاک و کمی خاکستر

سر برآورد و تبسم سر داد

روی شب هم کم شد ...

پ.ن * فروخته بود

شاد باشید

 یا علی

  • ۸۵/۰۵/۰۷
  • میر محمد مطهری موید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی